ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.

"فدریکو گارسیا لورکا"
افسانههای هیمالایایی میگویند
پرندگان سفید زیبایی هستند
که همیشه در پرواز زندگی میکنند
آنها در هوا زاده میشوند.
باید پرواز را
پیش از آنکه سقوط کنند
یاد بگیرند
شاید تو نیز اینگونه به دنیا آمدهای
که زمین زیرپایت مدام خالی میشود
شاید جاذبهی زمین
علیه تو اقامهی دعوی میکند
و احساس میکنی
کسی دیگر هستی.
برای کسی که در دل سقوط زندگی میکند
در آسمانی که زیر آسمان همگان است.

جنیفر سویینی
یک روز بارانی
پرنده ای خیس به بالکن خانه ی من آمد
کوچک و آبی رنگ بود و مثل شعله ای بی قرار
که پت پت کند بالا و پائین می پرید
پنجره را باز کردم
و به هوای اینکه شاید داخل شود
جلویش چند دانه برنج پخته گذاشتم
پرنده نگاهی به من انداخت
نگاهی به آسمان کرد
و با یک جست
در رعد و توفانی که به پا شده بود ناپدید شد
با گم شدن ناگهان پرنده
لرزه ای برق آسا از اندامم عبور کرد
تو گوئی آنچه خاموش شده بود
نه آن شعله ی خرد که من بودم.

Yu Gian يو جيان
زیبای من
سیاه اگر چشم تو باشد
سرم که بر زانوان تو باشد
میدانم، شب از چشمهای تو میآید
پنهانی به درهها میریزد
بر کوهها و دشتها میگسترد
دریایی تاریک، زمین را در خود میپوشد.
سیاه اگر چشم تو باشد
روشنای من است.

"لوسیان بلاگا"
(ترجمه نفیسه نواب پور)
دیگر نوازش ت نمیکند باد
دیگر نوازش ت نمیکند باران.
دیگر سوسوی تو را
در برف و باد نخواهیم دید.
برف آب میشود
برف ناپدید میشود
و تو پر کشیدهای
مثل پرندهای ازمیان دست ما
مثل نوری از میان دل ما
تو پر کشیدهای.
هیلدا دولیتل
هيچکس سرش آنقدر شلوغ نيست
که زمان از دستش در برود و شما را از ياد ببرد
همه چيز برمي گردد به اولويت هاي آن آدم
اگر کسي به هر دليلي تو را يادش رفت
فقط يک دليل دارد
تو جزو اولويت هايش نيستي

پائولو کوئيلو
تنهایی تلفنی ست که زنگ می زند مُدامصدای غریبه ای ست که سراغِ دیگری را میگیرد از من!یک شنبه سوت وکوری ست که آسمانِ ابری اش ذرّه ای آفتاب نداردحرف های بی ربطی ست که سر می بَرَد حوصله ام راتنهایی زل زدن از پشتِ شیشه ای ست که به شب میرسدفکرکردن به خیابانی ست که آدم هایش قدم زدن را دوست می دارندآدم هایی که به خانه می روند و روی تخت می خوابند و چشمهایشان را می بندند امّا خواب نمی بینندآدم هایی که گرمای اتاق را تاب نمی آورند و نیمه شب از خانه بیرون می زنندتنهایی دل سپردن به کسی ست که دوستت نمی داردکسی که برای تو گُل نمی خَرَد هیچوقتکسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشه های اتاقت می بینی هر روزتنهایی اضافه بودن است در خانه ای که تلفن هیچوقت با تو کار نداردخانه ای که تو را نمی شناسد انگارخانه ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده استتنهایی خاطره ایست که عذابت میدهد هر روزخاطره ای که هجوم می آوَرَد وقتی چشم ها را می بندیتنهایی عقربه های ساعتی ست که تکان نخورده اند وقتی چشم باز میکنیتنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستیوقتی... تو رفتهای از این خانه...وقتی... تلفن زنگ می زند امّا غریبه ای سراغِ دیگری را می گیرد...وقتی... در این شیشه ای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب...

" شاعر: دریتا کمو
ترجمه محسن آزرم "
به یک جایی از زندگی که رسیدی،
می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد
از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی!

"ویلیام فاکنر
"
به کسي که دوستش داري بگو که چقدر بهش علاقه داري
و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي
چون زماني که از دستش بدي
مهم نيست که چقدر بلند فرياد بزني
اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد
پابلو نرودا
عشق خودش خواهد آمد
بي هياهو
نمي توان از آن فرار کرد
زماني متوجه آمدنش خواهي شد که
بدون آن نفس کشيدن دشوار مي شود.

پاتريک موديانو