ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
بلیک:

پنجشنبه مقدس



آیا این اسن چیزی مقدس برای دیدن؟

در سر زمینی که غنی و ثروتمند است

اماکودکانش آواره و سر گردانند

آنها را غذا می دهند دستان سرد ربا خواری

***

ایا یک نوا را فریاد می زنند دل رعشه ها ؟

آیا این نوا نوای شادی است؟

چه بسیار کودکان فقر

این جا سر زمین فقر و تباهی است

***

خورشیدشان نمی درخشد هیچگاه

متروک و عریان است دشتهاشان

پوشیده از خار است راه هاشان

اینجا زمستان همیشگی وابد

***

جایی که خورشید همیشه تابنده است

جایی که باران رحمت بر مردمانش می بارد

کودکانش هرگز گرسنه نخواهند ماند

و ذهن ها هرگز از فقر در هراس و تشویش نخواهد بود
اگر بتوانم شکستن دلی را مانع شوم ؛

زندگی را عبث نگذرانده ام .

اگر بتوانم از رنج انسانی دیگر بکاهم ؛

یا دردی را تسکین دهم ؛

یا سینه سرخی فرو افتاده را ؛

باز در آشیان جای دهم ؛

آن گاه زند گی را بیهوده سپری نکرده ام .
امیلی دیکنسون
ويليام شكسپير



تو آن فصل را در چهره من می بینی
که پاییز برگها را به یغما برده
و جز چند برگ زرد
که در برابر سرما به خود می لرزند نمانده
بر شاخه هایی که پرندگان
چون گروه آواز خوان بر آن تا دیر گاه نغمه سر می دادند
تو غروب آن روز را در چهره ام می بینی
که خورشید سر بر بالین شب گذاشته
و جامه سیاه به تن کرده
تو در من فروغ آن آتش را می بینی
که به خاکستر جوانی نشسته
چون تخت مرگ که به ناچار باید بر آن آرامش گیرد
مرگ در بستری، که از آن حیات گرفته بود
تو اینها را می بینی و التهاب اشتیاقت
به آن کسی که می دانی به زودی ترکت خواهد کرد
بیشتر خواهد شد
کاش اینجا بودی
خب پس فکر می کنی که می تونی تشخیص بدهی
بهشت را از دوزخ
آسمان های آبی را از درد
می توانی تشخیص دهی کشتزارهای سبز را از خط آهنی؟
لبخندی را از نقاب
سرد
راستی فکر می کنی که می توانی تشخیص بدهی!
و آیا تو را وادار نکردند
که قهرمانت را با ارواح معامله کنی
خاکستر داغ را با درختان ؟
هوای گرم را با نسیم خنک ؟
آسایش سرد را با تغییر ؟
آیا نقش سیاهی لشکر را در جنگ با نقش مهم در یک قفس معاوضه کردی؟
کاش اینجا بودی چقدر دلم می خواهد اینجا بودی
ما دو روح گم گشته ایم که سال ها سال است که در تنگ ماهی شنا می کنیم
بر همان زمین قدیم و آشنا راه می رویم،چه یافته ایم؟همان ترس های قدیم را
کاش اینجا بودی...

wish you were here-pink floyd
Hey You
Hey you, out there in the cold
Getting lonely, getting old
Can you feel me?
Hey you, standing in the aisles
With itchy feet and fading smiles
Can you feel me?
Hey you, dont help them to bury the light
Don't give in without a fight.
Hey you, out there on your own
Sitting naked by the phone
Would you touch me?
Hey you, with you ear against the wall
Waiting for someone to call out
Would you touch me?
Hey you, would you help me to carry the stone?
Open your heart, I'm coming home.
But it was only fantasy.
The wall was too high,
As you can see.
No matter how he tried,
He could not break free.
And the worms ate into his brain.
Hey you, standing in the road
always doing what you're told,
Can you help me?
Hey you, out there beyond the wall,
Breaking bottles in the hall,
Can you help me?
Hey you, don't tell me there's no hope at all
Together we stand, divided we fall.
آهای توآهای تو که آن بیرون در سرما ایستادهای
که تو که پیر و تنها می شوی
می توانی مرا حس کنی
آهای تو که در راهروها ایستاده ای
با پاها یی که می خارند و لبخندهای بیرنگ
می توانی مرا حس کنی
آهای ! تو کمکشن نکن تا روشنایی را به خاک سپارند
بی آنکه بجنگی تسلیم مشو
آهای تو که آنجا در افکار خودت
برهنه کنار تلفن نشسته ای
می خواهی به من دست بزنی؟
آهای تو که گوش به دیوار گذاشتهای
منتظری تا کسی صدات بکنه
می خواهی به من دست بزنی؟
آهای تو کمکم می کنی که سنگ را بر دوش کشم؟
قلبت را بگشا به خانه می آیم
اما این فقط یک خیال بود
همانطور که می بینید
ئیوار خیلی بلند بود
هر قدر تلاش می کرد
نتوانست رها شود
و کرمها مغزش را می خوردندند
آهای تو که در جاده ایستادهای
همیشه هر کاری را که بگویند می کنی
می توانی کمکم کنی
آهای تو که در پشت دیواری
بطری ها را در تالار می شکنی
می توانی کمکم کنی
آهای تو به من نگو که اصلا امیدی نیست
با هم می ایستیم جدا از هم می افتیم...


hey you-pink floyd
دلداده گی


ایستاده است روی پلک هایم

و موهایش در موهایم است

شکل دستان مرا دارد

خودش را در سایه ام فروبرده است

مانند سنگی در زیر آسمان

او چشمانی همواره باز دارد

و نمی گذارد به خواب روم

رویاهایش در نور سرشار

خورشیدها را به نیستی وا می دارد

و مرا به خندیدن، به گریستن و خندیدن

و به حرف زدن بی کلامی برای گفتن.


(پل الوآر)
غریبه ها شاید باور نکنید
اما آدم هایی پیدا می شوند
که بی هیچ غمی یا اضطرابی
زندگی می کنند.
خوب می پوشند
خوب می خورند
خوب می خوابند
از زندگی خانوادگی
لذت می برند.
گاهی غمگین می شوند
ولی خم به ابرو نمی آورند
و غالبا حالشان خوب است
و موقع مردن آسان می میرند
معمولا در خواب لب چشمه

چارلز بوکوفسکی
موسیقی



موسیقی مرا چون دریایی در برمی گیرد

می بردم به سوی ستاره ام

ستاره رنگ پریده ام

زیر سقفی از مه

زیر آسمان پهناور

سینه ام را جلو می دهم

و نفس را حبس می کنم

گویی که تار و پود جانم



از انبوه موج ها می گذرم

تا که شب مرا در دلش پنهان کند



شوق لبریزم می کند

می لرزاندم

چونان کشتی که نسیم یا که طوفان و آشوب هایش

اما

تاب می آورم

تا که در پهنه خلیج

دیگر بار

آرام فرونشانندم

برابر آینه بزرگ نا امیدی هایم





شارل بدلر

شهاب فخرزاده
ناقوس شکسته



تلخ است و شیرین

سراسر شب های پاییز

از گوش سپردن

کنارآتش

که می تپد

که می رقص د

خاطرات دور آرام آرام جان می گیرند

با صدای ناقوس ها

که می خوانند در غبار



ناقوس با حنجره ای پولادین

در ستیز با فرسودگی

صادقانه فریاد می زند

آهنگ آیینی اش را

مثل سربازی کهنه کار

که در خیمه هشیار نشسته است



ترک دردها می دود در روحم

روحی که می خواهد ترانه هایش را

بپراکند در سردی این شب ها

افسوس که صدایش بی رمق است

چون ناله زخم خورده ای

که از یاد برده ایم اش

در کنار برکه ای از خون

در زیر تل مردگان

چون کشته ای ساکن

در میانه تلاشی بی پایان



شارل بدلر

برگردان : شهاب
فردا

وقت سحر

هنگامی که دهکده از نور صبح سفید می شود

من خواهم رفت

می بینی ؟

می دانم که به انتظارم نشسته ای

دیگر نمی توانم بمانم

اینهمه از تو دور

گام برمی دارم با چشمانی که لبریزند از افکارم

بی هیچ نگاهی به خارج

فارغ از شنیدن هر صدایی

تنها

غریب

و با پشتی خمیده

با دستانی چلیپا وار

غمگین

و روز برایم به مانند شب است

به نور طلایی غروب نمی نگرم

و نیز به بادبان ها که در دوردست به سمت بندر هارفلور

پایین می آیند

وقت رسیدن

یک دسته گل بر خاکت خواهم نهاد

( ویکتور هوگو )

( برگردان از فرانسه : شهاب فخرزاه )