ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
در مطب دكتر روانشناس


من نتونستم تكليفمو انجام بدم

چون يك اتفاقي افتاده

من نتونستم سر وقت بيام

چون يك اتفاقي افتاده

من نتونستم با كسي مهربون باشم

چون يك اتفاقي افتاده

من نتونستم كاري رو شروع يا تموم كنم

چون يك اتفاقي افتاده

اصلاً من نتونستم زندگي كنم،

چون يك اتفاقي افتاده

مي پرسيد"چه اتفاقي افتاده؟"

خب من از كجا بدونم؟!

شما بايد بگين آقاي دكتر!

آخه ناسلامتي شما پول مي گيريد كه همين چيزا رو بفهميد ديگه!


((شل سیلور استاین))
قد يك سانتي


اگه آدم يه سانت قد داشت، مي تونست سوار يه كرم، بره مدرسه.

اشك مورچه براش قد يه استخر مي شد

با يه ذره كيك

هفت روز مهماني مي داد

پشه براش يه غول بزرگ و وحشتناك مي شد

اگه آدم يه سانت قد داشت.

اگه آدم يه سانت قد داشت، مي تونست از زير در رد بشه

يك ماه طول مي كشيد تا به مغازه برسه.

يه تكه پنبه مي شد رختخوابش.

تار عنكبوت مي شد طناب براي تابش.

اگر آدم يه سانت قد داشت

سوار چوب آب نبات تو ظرفشويي آشپزخونه موج سواري مي كرد.

به جاي مامان انگشت شست اونو تو بغلش فشار مي داد.

از زير پاي آدما با وحشت و ترس و لرز در مي رفت.

براي برداشتن مداد يك روز و شب صرف مي كرد.

(اين شعر چهارده سال طول كشيد

چون من يك سانت قد دارم.)



((شل سیلور استاین))
پوست دزد


ديشب مثل هميشه

زيب پوستم را باز كردم

پيچ سرم را شل كردم

و رفتم تو رختخواب

شب كه خواب بودم

يك احمقي آمد تو

پوستم را تن اش كرد

سرم را روي سرش پيچ كرد.

حالا با پاها ي من تو خيابان ها مي دود.

كارهائي مي كند كه من نمي كنم

حرفهائي مي زند كه من نمي زنم.

بچه ها را قلقلك مي دهد

به مردها لگد مي زند

دست خانم را مي كشد.

حالا اگر اشك به چشمان خوشگل شما بياورد

يا سرتان رادرد آورد

بدانيد من نيستم

همان ديوانه اي است

كه پوست مرا تنش كرده.


((شل سیلور استاین))
ايستادن ، بيرون از پناهگاه تو


بيرون پناهگاهت مي مانم و درون را نگاه مي كنم ،

در حالي كه در اطرافم ، از ، هر سو ، بمب مي ريزند !!!

تو در داخل پناهگاهت چقدر سرحال و در امان و خوشحال به نظر مي آيي ،

آيا گفته بودم كه من به اين چيزها توجه مي كنم؟

آيا گفته بودم كه چه شگفت آور هستي؟

و چقدر ناراحتم كه از هم جدا شده ايم.

عزيزم ، من بيرون پناهگاه تو ايستاده ام ،

اما اميدوارم كه در قلب تو باشم .




((شل سیلور استاین))
دراندرون من کدامین جایگهی است که خداوند من ،

اوکه آفریدگارزمین و آسمان است،بدان در تواند شد؟

بارالاها،آیا چیزی در نهاد من هست که گنجایی تو را شاید؟

-یانه بهتر آنکه بگویم،اگر نه در تو بودمی که همه چیزها از توست

و به توست ودر توست،مرا بود و وجودی بود؟

اوگوستینوس
گر يک نفر
هر آنچه که
از درونش برمي آيد را بنويسد
بي شک از درون او
کسي رفته است !


ايلهان برک
هیچ پرنده ای
به پستوی پنهان من پناه نمی آورد،
هیچ پرستویی
لبریز اشتیاق،
و هیچ پرنده ی دریایی
با خبری از توفان...
روح سرکش من
در سایه ی سخره ها به نگاهبانی ایستاده است،
گوش به زنگ پچ پچی،
صدای نزدیک شدن پایی
و گریز.
خاموش است و کبود،
جهان من
این خجسته پِی ....
در به روی چهار باد گشوده ام.
یکی زرین و رو به شرق ـ
برای عشقی که هرگز نمی رسد؛
یکی به روز،
یکی بر اندوه،
و یکی بر مرگ ـ
همیشه باز.

اِدیت سودِرگران
انگار همیشه روبروی دری ایستادهام
که کلیدش را نداشتم
اگرچه میدانستم
هدیهای نهانی
پشت در دارم
.
تا وقتی یک روز
چشمهایم را برای دمی بستم
و یک بار دیگر نگاه کردم
و حیرت نکردم
برایم مهم نبود
وقتی غژاغژ لولا و در را میشنیدم
و میخندیدم
مرگ
دستهایش را به سوی من دراز کرده بود
.

لیزل مولر
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه
زیر غلتکی می رود
وگفتن اینکه سگ من
نبود
ساده است ستایش گلی
چیدنش واز یاد بردن
که گلدان را آب باید
داد
ساده است بهره جویی از
انسانی
دوست داشتن بی احساس
عشقی
او را به خود وانهادن
و گفتن که دیگر نمیشناسمش
ساده است لغزشهای خود
را شناختن
با دیگران زیستن به
حساب ایشان
و گفتن که من این
چنینم
ساده است
که چگونه می زیم
باری زیستن
سخت ساده است
و پیچیده نیز هم
((مارگوت بیگل))
جستجوي شبانه به دنبال گنج


من و شاهزاده قصه ها

تو تاريكي زير نور ماه راه افتاديم

تا گنج رو پيدا كنيم

از هفت تا بيابون گذشتيم

از هفت تا دريا

از هفت آسمون،

اما نمي دونم چرا تو تاريكي راه افتاديم؟

چون صبح كه شد،

هيچي پيدا نكرديم

فقط گم شده بوديم!

اصلاًنمي دونم كي مجبورمون كرده بود تو تاريكي راه بيفتيم؟



((شل سیلور استاین))