ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
برايم بنويس ، چه تنت هست ؟ لباست گرم است ؟
برايم بنويس ، چطوري ميخوابي ؟ جايت نرم است ؟
برايم بنويس ، چه شکلي شده اي ؟ هنوز مثل آن وقت ها هستي ؟
برايم بنويس ، چه کم داري ؟ بازوان مرا ؟
برايم بنويس ، حالت چطور است ؟ خوش مي گذرد ؟
برايم بنويس ، آن ها چه مي کنند ؟ دليريت پا برجاست ؟
برايم بنويس ، چه کار ميکني ؟ کارت خوب است ؟
برايم بنويس ، به چه فکر مي کني ؟ به من ؟
مسلماً فقط من از تو مي پرسم
و جواب ها را مي شنوم که از دهان و دستت مي افتند
اگر خسته باشي ، نمي توانم
باري از دوشت بردارم
اگر گرسنه باشي ، چيزي ندارم که بخوري
و بدين سان گويا از جهان ديگري هستم
چنان که انگار فراموشت کرده ام

  • برتولت برشت
دوستت دارم
نه تنها براي آنچه که هستي
بلکه براي آنچه که هستم
هنگامي که با توام

دوستت دارم
نه تنها براي آنچه که از خود ساخته اي
بلکه براي آنچه که از من مي سازي

دوستت دارم
براي بخشي از وجودم که تو شکوفايش مي کني

دوستت دارم
چون دست بر دل فسرده ام مي نهي
زنگارهاي بي ارزش و بي مقدار به سويي مي زني
و نور مي تاباني بر گنجينه هاي پنهاني که
تاکنون در ژرفا مانده بودند .

دوستت دارم
چون ياريم مي کني
که از تخته پاره هاي زندگي
نه يک کپر
که معبدي در خور بنا نهم
کمک مي کني
که کار روزانه ام
نه يک سرشکستگي
بلکه ترنم ترانه اي باشد

دوستت دارم
چون بيش از هر کيش و آييني
به رويش من ياري رسانده اي
فراتر از هر سرنوشتي
شادي را به من ارزاني داشتي
اين همه هديه داده اي

بي هيچ تماسي ، کلامي و يا اشارتي
به اين کار توانا گشته اي
چون خود بوده اي
شايد دوست بودن در نهايت به همين معنا باشد .

  • روي کرافت
ميخواهم در خواب تماشايت کنم
ميدانم که شايد هرگز اتفاق نيافتد
ميخواهم تماشايت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآيم
چنان موج روان تيرهاي
که بالاي سرم ميلغزد
و با تو قدم بزنم
از ميان جنگل روشن مواج برگهاي آبي و سبز
همراه خورشيدي خيس و سه ماه
به سوي غاري که بايد در آن هبوط کني
تا موحشترين هراسهايت
ميخواهم آن شاخهي نقرهاي را ببخشم به تو
آن گل سفيد کوچک را
کلمهاي که تو را حفظ ميکند
از حزني که در مرکز روياهايت زندگي ميکند
ميخواهم تعقيبت کنم
تا بالاي پلکان و دوباره
قايقي شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر ميگرداند
شعلهاي در جامهاي دو دست
تا آنجا که تنت آرميده است
کنار من
و تو به آن وارد ميشوي
به آساني دمي که برميآوري
ميخواهم هوا باشم
هوايي که در آن سکني ميکني
براي لحظهاي حتي
ميخواهم همانقدر قابل چشمپوشي و
همانقدر ضروري باشم

  • مارگارت آتوود
آمدند تا اشتباهات تو را به من بگويند
يکي يکي
خودشان را معرفي کردند
بلند بلند
مي خنديدم وقتي اين کار را مي کردند
من همه ي آنها را به خوبي از قبل مي شناختم
آه ، آنها کورند
آنها بيش از حد کورند براي ديدن
گناهان تو باعث شده بود که بيشتر عاشقت باشم

  • سارا تيس ديل
نياز دارم به شنيدن صداي تو
اشتياق به بودن در کنار تو
و درد سودا زده اي
از سر نبودن نشانه هاي باز آمدن تو

شکيبايي ، شکنجه من است
نيازي مبرم دارم به تو ، اي پرنده عشق
به مهر تابناکت بر روز يخزده ام
به دست ياري دهنده ات بر زخم هايم
که راويشان هستم

آه ، نياز ، درد ، اشتياق
بوسه هاي پر دوامت ، مايه حيات من
ناکامم بگذار تا بميرم با بهار

از وقتي که رفته اي ، گل من ، دوست دارم که باز آيي
تا آرام کني معبد انديشه را
که با نور ازليش نابود مي کند مرا

  • ميگوئل هرناندز
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني

  • ماگدا هرزبرگر
انديشيدن به تو
گرانبهاترين سكوت من است
طولانيترين و پرهياهوترين سكوت
تو هميشه در مني
مانند قلب ســــــــادهام
اما قلبي كه به درد ميآورد

  • آلن برن
مرگ را به تعويق مي اندازم
با زندگي کردن
رنج بردن
اشتباه کردن
خطر کردن
دادن
بخشيدن
و عشق ورزيدن

  • انيس لين
راز عشق در اين است که حس تملک را از خود دور کني
در حقيقت هيچکس نمي تواند مال کسي شود
شريک زندگيت را با طناب نياز ، نبند
گياه هنگامي رشد مي کند که آزادانه از هوا و نور آفتاب استفاده کند .

  • جي دونالد والترز
هرگز راز عشقت را با معشوق مگوي
آن عشق مي پايد که ناگفته مي ماند
زيرا اين نسيم لطيف و مهربان
خوشتر که خاموش و نامرئي بگذرد
من از عشق خويش با معشوق سخن گفتم
و راز دل آشکار کردم
اما او سرد و لرزان
و هراسناک و پريشان
مرا رها کرد و برفت
ديري نپاييد
که رونده اي از راه رسيد
خاموش و نامرئي و همچون نسيم
و او را با يک آه در ربود و ببرد

  • ويليام بليک