ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
پاره ای از من
همواره در حسرت گرما
و محروم از آن
پاره ای از من
همساز با سپیده ی بر دمیده
و همواره اسیرِ سایه های رؤیاها
پاره ای از من
سرشار از پرِ پرواز
و گم کرده سهم خود از آبی آسمان
پاره ای از من
منِ واقعی ام،
باچشمان یک کودک
همراه پرندگان مهاجر
گریزان در دور دست ها ...

================
بلاگا دیمیتروا - بلغارستان
اگر میخواهی ترکم کنی
لبخند را فراموش نکن
کلاه میتواند از یادت رود
دستکش، دفترچهی تلفنت
هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی
و در ناگهان برگشت گریانم میبینی
و ترکم نمیکنی
اگر میخواهی بمانی
لبخندت را فراموش نکن
حق داری زادروزم را از یاد ببری
و مکان اولین بوسهمان
و دلیل اولین دعوایمان
اما اگر میخواهی بمانی
آه نکش
لبخند بزن . . .
بمان !
"هالینا پوشویاتووسکا"
در دنیا
دو نابینا هستیکی توکه عاشق شدنم را نمی بینییکی منکه به جز تو کسی را نمی بینم.
جوزف لنون
[b]
[/b]
من با تو باشمُ تو با من
امّا با هم نباشیم،
جدایی این است!

خانهیی، منُ تو را در برگیرد
وَ در کهکشانی جای نگیریم،
جدایی این است!

قلبِ من اتاقی با دیوارهای عایقِ صدا باشد
وَ تو آن را به چشم ندیده باشی،
جدایی این است!

جستُ جو کردنِ تو در تنت،
جستُ جو کردنِ صدای تو در سخنت،
جستُ جو کردنِ نبض تو در دستانت،
جدایی این است!

"غاده السمان"
عشق تو پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب...
بزرگ میشود همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم را نوک میزند...
چگونه آمد؟
پرندهی سبز کدامین وقت آمد؟
هرگز این سؤال را نمیاندیشم محبوب من!
که عاشق هرگز اندیشه نمیکند.
عشق تو کودکیست با موی طلایی
که هر آنچه شکستنی را میشکند،
باران که گرفت به دیدار من میآید،
بر رشتههای اعصابام راه میرود و بازی میکند
و من تنها صبر در پیش میگیرم.
عشق تو کودکی بازیگوش است
همه در خواب فرو میروند و او بیدار میماند...
کودکی که بر اشکهایش ناتوانم...
*
عشق تو یکه و تنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و صنوبر بر دامنهی کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات، محبوب من!
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم.
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست
ناگفتنی... تعبیرناکردنی...
بهراستی عشق تو چیست؟
گل است یا خنجر؟
یا شمع روشنگر؟
یا توفان ویرانگر؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند؟
*
تمام آنچه دانستهام همین است:
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد...

"نزار قبّانی
"
شازده کوچولو پرسید:
از کجا بفهمم وابسته شدم؟
روباه جواب داد:
تا وقتی هست نمی فهمی!

"آنتوان دوسنت اگزوپری"
سقراط که زهر مینوشید
درختان میرقص یدند
و رشتهی باریک دود
بر فراز دودکش
میخواند
سقراط که زهر را
قطره قطره
خانهها
در آفتاب
ساکن و سنگین ایستاده بودند
سقراط که نقطهای گذاشت
پس واپسین سؤال
جهان
آونگی بود و
خمیازه میکشید

هالینا پوشویاتووسکا
هربار که هواي رفتن به سرم مي زند
مي روم
در گوشه اي تنها مي نشينم تا اين سودا از خيالم بگذرد
مي دانم اگر بروم
هرگز به اينجا بازنخواهم گشت

جمال ثريا
میخواهم در خواب تماشایت کنم
میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد.
میخواهم تماشایت کنم در خواب،
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیرهای
که بالای سرم میلغزد،
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحشترین هراسهایت
میخواهم آن شاخهی نقرهای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمهای که تو را حفظ میکند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی میکند
میخواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر میگرداند
شعلهای در جامهای دو دست
تا آنجا که تنت آرمیده است
کنار من،
و تو به آن وارد میشوی
به آسانی دمی که برمیآوری
میخواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی میکنی
برای لحظهای حتی،
میخواهم همانقدر قابل چشمپوشی و
همانقدر ضروری باشم.
مارگارت آتوود
هر کسی
بهتر از هیچ کسه .
تو این گرگ و میش بی حاصل
حتا مار
که وحشتو رو زمین می پیچونه و می غلتونه
به ز هیچکیه
تو این
سرزمین غمزده ...

لنگستون هیوز