ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
خواب يخ زده


خوابي را كه ديشب ديدم بر مي دارم

و مي گذارم توي فريزر

تا اين كه روزي خيلي دور از امروز

وقتي پير و ناتوان شدم

آن را آبش كنم

بعد گرمش كنم و بنشينم

و پاها ي سردم را توي آن فرو برم.


((شل سیلور استاین
))
از میان تپه ها و زمین های پوشیده از بید
آوازش را می شنیدند ، آخرین نجوای او
بانوی شالوت
نغمه ای سوگوار و مقدس
گاه با صدایی رسا
گاه آرام و خفیف
خوانده می شد
تا زمانی که خون سرخش در سرمای رود یخ بست
و چشم هایش تاریک شد
به سمت کم لوت پیچید
اولین خانه کنار آب
سرود مرگ او را زمزمه کرد
مرگ او
بانوی شالوت
کنار دیوار و دهلیز باغ
هاله ای از نور او جاری بود
و پیکر بی نورش در خانه ها
در سکوتی میان کم لوت
شوالیه ها و نجیب زاده ها
مردم شهر
مردان و زنان
به اسکله آمدند
روی بدنه قایق
نامش را خواندند
((آلفرد لرد تنیسون))
فقط من فقط من

مري عزيزم فقط مرا دوست دارد

( او موريس را هم دوست دارد )

نه دوست ندارد او فقط مرا دوست دارد

( او درختان دشت را هم دوست دارد )

نه دوست ندارد او فقط مرا دوست دارد !

( بيچاره ، احمق بيچاره چرا نمي تواني بفهمي

كه او مي تواند هم تو را دوست داشته باشد و هم ديگران را )



((شل سیلور استاین))
شتر حيوان صبوري است!


شتر حيوان صبوري است

هميشه آدم را از وسط صحرا عبور مي دهد.

هر چند كه مي داند در صحرا چيزي نيست

او هميشه دلش مي خواهد بپرسد:

" مگر در صحرا چه چيزي است،

كه آدم هميشه مي خواهد از وسط آن بگذرد؟"

اما او اين سوالش را نمي پرسد،

چون شتر حيوان صبوري است!


((شل سیلور استاین))
تام قلقلكي


قصه تام قلقلكي را شنيده ايد؟

روزي مامانش قلقلكش داد

خنديد و خنديد و افتاد زمين

ريسه رفت و قل خورد و رفت به طرف در

تا مدرسه همينجوري قل خورد

آنجا هم دوستانش قلقلكش دادند

خنديد و قل خورد و رفت بيرون از مدرسه

از پله ها قل خورد پائين و ايستاد

تا اين كه پليس قلقلكش داد

هر چه بيشتر خنديد

مردم بيشتر قلقلكش دادند

جيغ زد و غش كرد و ريسه رفت

قل خورد و از شهر خارج شد

از توي ده رفت به جاده

تا اين كه لاك پشتي قلقلكش داد

از كوه ها گذشت از مزرعه ها گذشت

باران قلقلكش داد

ابرهاي درگذر قلقلكش دادند

غش و ريسه كنان قل خورد و

افتاد رو ريل قطار

تالاپ تولوپ سوت قطار و قي ... ژ.

تام ديگه قلقلكي نيست.






((شل سیلور استاین))
اگرمن و او
در قهوه خانه ای قدیمی
یكدیگر را دیده بودیم
شاید با هم می نشستیم
و نوشیدنی ای با هم می خوردیم
اماچون در جنگ مثل دو سرباز ساده
رودروی هم قرارگرفتیم
به روی هم آتش گشودیم

من به او شلیك كردم
و در جا او را كشتم
او رازدم و كشتم زیرا
دشمن من بود
آری البته كه اودشمن من بود
واین مثل روز روشن بود
اما ....

او هم شاید چون منبه اجبار
وارد ارتش شده بود
و حتی از سر بیكاری
وسایل زندگی اش راهم فروخته بود.

جنگ چیز عجیب وغریبی است
به كسی شلیك میكنی
كه اگر جایی قهوه خانه ای وجود داشت
او را به آنجا دعوت می كردی
یا با قدری پول به كمكش می رفتی.

((توماس هاردی))
روشهای پر دردسر زیادی هست برای کشتن یک مرد
میتوانی او را وادار کنی صلیبی چوبی را
تا بالای تپه به دوش بکشد تا به آن میخاش کنی
برای اینکه کار خوب از آب درآید
نیاز به جمعیتی صندل پوش داری و
بانگ خروس،
خرقهای برای دریده شدن
تکهای اسفنج، اندکی سرکه و مردی که میخها را بکوبد.
یا میتوانی از آهنی بلند
نیزهای بسازی و حملهور شوی
به شیوهی سنتی
بکوشی تا زره آهنیناش را بشکافی
اما برای این کار هم
نیاز به چند اسب سفید داری
درختانی از انگلیس، مردانی با تیر و کمان و دست کم
دو پرچم، یک شاهزاده و قلعهای
تا ضیافتی برایت ترتیب دهند
اگر بخواهی همچون یک اصیلزاده رفتارکنی
و باد هم همراهیات کند
میتوانی آتش بنزین را بر سرش بریزی
در آن صورت نیاز داری به لجنزاری طولانی با باتلاقی در آن
تازه اگر پوتینهای سیاه، جعبههای مهمات، بازهم لجن و جای دندان موش و
هزاران ترانه و تعدادی کلاهِ گردِ فلزی را به حساب نیاوری
در عصر هواپیما، میتوانی فرسنگها بر فراز سر قربانیات پرواز کنی
و ترتیب کار او را تنها با فشار یک دکمهی کوچک بدهی
تمام آنچه میخواهی یک اقیانوس است تا میانتان فاصله بیندازد
دو دولت، دانشمندان وطنی، چندین کارخانه، یک دیوانه و
سرزمینی که تا سالها کسی نیازی به آن نداشته باشد.
پیشتر هم گفتم این راهها برای کشتن یک مرد پر مشقتاند
راه سادهتر، سرراستتر، بسیار بیدردسرتر این است که:
بدانی مردی جایی در میانهی قرن بیستم زندگی میکند و
او را به حال خود رها کنی.

ادوین بروک
وقتی چهل زمستان پیشانی تو را از همه طرف احاطه و محاصره کرد
و در کشتزار جمال تو چین و شیارهای عمیق حفر نمود
زمانی که این پوشش جوانی غرور آمیز را
به صورت لباس ژنده و کم ارزش درآورد
اگر از تو پرسیدند
آن همه زیبایی تو کجا شدند
آن همه خزانه با ارزش روزهای نشاط و جوانی کجا رفتند
اگر بگویی در گودی چشمان فرو رفته ام
گم شده اند
شرمساری بی فایده است
چقدر سرمایه گذاری زیبایی
اگر میتوانستی جواب دهی
"این طفل زیبای من حساب مرا صاف
و جوابگو عذرخواه پیری من است"
((ویلیام شکسپیر))
تو را نه با دست هايم
بلکه با قلبم به آغوش کشيدمت
دوست داشتني ترين جاي قلبم
همان سمتي است که تو را دوست مي دارد


قهرمان تازه اوغلو
ترجمه : سينا عباسي هولاسو
آموخته ام که مردم
حرف هاي شما را فراموش مي کنند
کارهاي شما را فراموش مي کنند
ولي احساسي را که در آنها ايجاد کرده ايد
هيچ وقت فراموش نمي کنند


مايا آنجلو
مترجم : بهنود فرازمند