ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تابستان شادی خود دارد
و زمستان نشاط خویش را
گرچه عشق و دل مشغولی های ان جز بازیچه نیست
شب های پر ملال را کوتاه میکند
" Thomas Campion"
شل سیلور استاین



اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است

تب می کنم، عرق می کنم، می لرزم

جان می دهم هزار بار

می میرم و زنده می شوم پیش چشمهای تو

تا بگویم دوستت دارم

اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم

خیلی سخت است

اما آخرین بار آن از همیشه سخت تر است

و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم

و بـعد راهم را بگیرم و بروم

چون تازه فهمیدم

تو هرگز دوستم نداشتی !
زورق کوچک ذهنم بر
امواج ملایم رهسپار شد و در پس خود
دریای بسیار بی رحم را برجا گذاشت
درباره ناحیه دوم صحبت خواهم کرد
جایی که روح انسان پالایش میشود
و آماده صعود به بهشت میگردد

نوبت احیای اشعار مرده است،
ای قدیسینی که در خدمتتان بودم.
بگذارید « کالیوپ » لحظه ای بخواند
شعرم با آوازی ادامه یابد
جایی که « پیکه » ها شکست خوردند
و از بخشش نا امید شدند ...

دانته آلیگیری
وقتی به خودم فکر می کنم
تقریبا به خودم می خندم بخاطر مرگ
زندگی ام یک جوک عالی بزرگ بوده
رقص ی پایان یافته
آهنگی خوانده شده
به سختی می خندم تقریبا خفه می شوم
وقتی به خودم فکر می کنم.
شصت سال زندگی در جهان این مردم
یکی مرا دختر صدا می زند
می گویم ” بله خانم ” به دلیل کاری
بسیار مغرور برای تعظیم
بسیار فقیر برای شکستن
می خندم تا به آنجا که دل درد می گیرم
وقتی به خودم فکر می کنم.
مردم ام می توانند درونم را بشکافند
به سختی می خندم نزدیک ست بمیرم
داستان هایی که گفته اند عینا دروغ به نظر می رسد
آنها میوه را پرورش می دهند
اما پوست آن را می خورند
می خندم تا به آنجا که شروع می کنم به گریه
وقتی درباره مردم ام فکر می کنم

((مایا آنجلو))
شل سیلور استاین



از وقتی که عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم

و این عالی است

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد

تو این شانس رو به من بخشیدی

متشکرم
چشمه ها با رود می آمیزند
و رودها با اقیانوس
بادهای آسمان با حسی دلانگیز
تا ابد با هم پیوند میگیرند
در جهان هیچ چیز تنها نیست
همه چیز بنا بر اصلی آسمانی
در یک روح دیدار می کنند و می آمیزند
من و تو چرا نه؟
پرسی بیش شلی
همین هم واقعا مهم است:
تا احساسهایت را کنترل بکنی،
حتا بهتر از اصلاح است یا
پختن لوبیا با سیر.
همینقدر کم میتوانیم
با شجاعت ِ دانشمان انجام بدهیم
و البته جنون و وحشت ِ
آگاهی هم هست
که یک بخشهایی را توی وجود تو
مثل ساعتی از هم میپاشاند که
با از کار افتادن
مرده.
اما الان
زیر پیراهن من تیک و تاک میکند
و لوبیاها را با قاشق هم میزنی
و عشقی مرده، و عشقی رفته،
و عشقی دیگر...
آه! عشقهایی زیاد مثل لوبیاها
آره. حالا غمگین آنها را
بشمار، غمگین
با احساسهایی روی این شعله،
خودت را آرام کن.

((چارلز بوکوفسکي))
هر وقت توی آب یه آدمی رو میبینم

که سروته وایساده

نگاهش میکنم و هرهر می خندم

گو اینکه نبایست ای کار رو بکنم

چون شاید توی دنیای دیگه ای

در زمان دیگه ای

در جای دیگه ای،

چه بسا درست وایساده همون آدم

و این منم که سروته وایسادم


"عکس توی آب"

"شل سیلور استاین
"
تق تق تق!

- کیه در میزنه؟

من!

- من کیه؟

بله،صحیحه.

- چی چی رو صحیحه؟

که منکی یه!

- خب این همون چیزی یه که من می خوام بدونم.

چی،چیه که میگی می خوام بدونم؟

- که من کیه؟

آفرین،دقیقا همینه!

- دقیقا چیه؟

آفرین! یه دقیقنچی هم بستم به زنجیر،حالا همراهمه!

- دقیقا چی رو بستی به زنجیر؟

آره!

- آره چی؟

نه بابا،دقیقنچی!

- خب این همون چیزی یه که من می خوام بدونم!

گفتم که بابا جان - دقیقنچی!

- آخه دقیقا چی؟

آره!

- آره چی؟

یعنی آره،اون هم با منه دیگه!

- چی با توئه؟

دقیقنچی: این همونیه که با منه.

- من کیه؟


آره منکی یه!

- برو گم شو بابا تو هم!


تق تق تق...



"جناب منکی،همراه با یه دقیقنچی"

"شل سیلور استاین"
دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور،
کجا ، یا چه وقت....؟!
چه آسان دوستت دارم،
بی هیچ غرور یا دشواری
"تو" را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردن م
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم....

"پابلو نرودا"