ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
اگر من و او در مسافر خانه ای قدیمی و کهن
همدیگر را می دیدیم،
می نشستیم و به چند پیمانه
لبی تر می کردیم!
اما آراسته چون سربازی پیاده،
و چهره در چهره هم خیره،
به او شلیک کردم، همان گونه که او به من،
و در جا کشتمش.
من او را با گلوله ای کشتم،چرا که
چرا که دشمن من بود،
فقط همین: او دشمن راه من بود،
به اندازه ی کافی واضح است، اگرچه
شاید، بی درنگ انگاشته بود که
در ارتش ثبت نام کند درست مانند من
چون بیکار بود و لوازم کارش را فروخته بود
دلیل دیگری وجود نداشت.
آری؛ جنگ چیز عجیب و غریبی ست!
تو کسی را به گلوله میزنی
که اگر در کافه ای میدیدی اش، مهمانش می کردی،
و یا به نیم سکه ای کمکش.



  • تاماس هاردی
ای کاش اینجا بودی، نازنین
ای کاش، اینجا بودی.
نشستهبودی روی مبل و
من کنارت،
میشد دستمال، مال تو باشد و
اشک، مال من و صورت خیس.
بله، ممکن بود،
حتما جور دیگری هم میشد.
ای کاش اینجا بودی، نازنین
ای کاش اینجا بودی.
توی ماشین من بودیم و
دنده را تو عوض می کردی
خودمان را یک جای دیگر پیدا میکردیم
در ساحلی ناشناخته.
یا اینکه میشد
جایی که هستیم را تعمیر کنیم.
ای کاش اینجا بودی، نازنین
ای کاش اینجا بودی.
ای کاش نجوم بلد نبودم و
نمیدانستم ستارهها کی ظاهر میشوند
کی ماه، سطح آب را لمس می کند
آن آه کشیدن و غلت خوردن را وقت چرت زدنش.
ای کاش هنوز یک ربع بیشتر نبود
که شمارهات را گرفتهبودم.
ای کاش اینجا بودی، نازنین
در این نیمکره
مثل من که توی هشتی نشستهام
آبجوام را مزمزه میکنم.
غروب است، آفتاب سرجایش مینشیند.
پسرها داد و قال میکنند، مرغان دریایی شیون میکشند،
فراموشی چه امتیازی دارد
وقتی مرگ به دنبالش میآید؟

  • جوزف برادسکی
آيا تو از خستگي رنگ باخته اي
خستگي برآمدن در آسمان و خيره شدن بر زمين،
و بي يار سرگردان بودن؟
در ميان ستارگاني كه هر كدام تولدي ديگر دارند
و همواره دگرگون شدن همچون چشمي بي نشاط
كه هيچ چيز را لايق نمي داند كه بر آن پايدار بماند؟


پرسی بیش شلی
مرگ همان ارزشی را داردکه زندگی....وقتی که به درد هیچ چیز نمی خوریممرگ می آیدو ما را برمی داردو می رود.

  • میلان تئودور
کودک خرد!تو را میبینمکه تنهابرسراشیبی تپهایمیخرامی و آواز میخوانیوآن هنگام که خسته میشویتکه سنگ کوچکی رابرمیداری و آنرابه درون دره پرتاب میکنی!کودک خرد!شاید کسی تورابرداشته است و تنها برای تفریح!(بی هیچ عشقی ویا نفرتی)چونان تکه سنگی کوچکبه درون دنیاپرتاب کرده است ....
  • بیان ژیلین ( Bian Zhilin )
آی ای زنی که دل به تو سپردهامپا بر هر سنگی که بگذاری شعر مُنفجر میشودآی ای زنی که در رنگپریدگیاتهمهی غمِ درختها را داریآی ای زنی که خلاصه میکنی تاریخَم راو تاریخِ باران راباهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست.
  • نزار قبانی
آدمی را می توان شناخت :
از کتابهایی که می خواند
و دوستانی که دارد
و ستایشهایی که می کند
و لباسهایش و سلیقه هایش
و از آنچه خوش نمی دارد
و از داستانهایی که نقل میکند
و از طرز راه رفتنش
و حرکات چشمانش
و ظاهر خانه و اتاقش
زیرا هیچ چیز بر روی زمین مستقل و مجرد نیست ،
بلکه همه چیزها تا بینهایت با هم پیوند و تاثیر و تاثر دارند


رالف والدو امرسن
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
نمی دانم کجا بودم چه ها کردم چه ها کردمدر آن لمحه ز مستی حال گردان شدخدا دیدم وجودم محو وگریان شدبخود فائق شدم مستی ز سر رفتغرور آمد دلم از حد کم رست
خدا دیدم خودم را بندگی کو؟
کجا شد جبر و سختی بی خودی کو؟زدم حکمی که لیلی کو ومجنون؟زدم حکمی کجا شد جنگ وکو خون؟چو مستی دست در جای خدا زدبه چنگیزان ونامردان قفا زدبه لیلی حکم عشق دائمی دادبه شیرین حق خوب زندگی دادبه مجنون آتشی از جنس دم دادبه فرهاد اهرمی کو هان شکن دادچرا لیلی ومجنون باز مانند؟چرا فرهاد از شیرین برانند؟چرا وقتی که من مست وخدایمچنان باشم که گویندم گدایم؟در آن حالت که پیمانه پرم بودشرابم همدم ودل ساغرم بودمن مست و خراب حالا خدایمز ضعف و هجرو غم ، حالا جدایمبه پیران وقت پیری می دهم جانجوانان در جوانی قوت ونانپچرا آهو ز مادر باز ماند؟چرا فرزند صیادش بنالد؟چراها و چراها و چراهاشب قدرت گذشت وآرزوهابسختی قامتم را راست کردمگلوی خشک خود را صاف کردمکنار بسترم پیمانه ای پرولی جیبم تهی از سکه ودرشراب از سر برفته بی تا ملنمی یابم اثر از تاج واز گلهمان مست ورهای رو سیاهمغلط کردم که پی بردم خدایم!(شعر تکیه بر جای خدا اثری از کتاب کفرنامه کارو)
اگر مُردمدر ِ مهتابی را باز بگذارید .کودک پرتقال می خورد .] از مهتابی خود می بینمش. [دروگر گندم می درود .] از مهتابی خود می بینمش . [اگر مـُـردمباز بگذارید در ِ مهتابی را .
  • فدریکو گارسیا لورکا
هر کسی
بهتر از هیچ کسه .تو این گرگ و میش بی حاصلحتا مارکه وحشتو رو زمین می پیچونه و می غلتونهبه ز هیچکیهتو اینسرزمین غمزده ...
  • لنگستون هیوز