ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ايستاده روي پلکهام
و گيسوانش
درون موهام
شکل دستهاي مرا دارد
رنگ چشمهاي مرا
در تاريکي من محو مي شود
مثل سنگ ريزه اي دربرابر آسمان
چشماني دارد هميشه گشوده
که آرام از من ربوده
روياهايش
با فوج فوج روشنايي
ذوب مي کنند
خورشيدها را
و مرا وامي دارند به خنديدن
گريستن
خنديدن
و حرف زدن
بي آنکه چيزي براي بيان باشد
  • پل الوار
عشق
گوجه اي رسيده است
روييده بر درختي باشکوه
و طلسم جادويش
هرگز به تو مجال بودن نمي دهد

عشق ستاره اي درخشان است
چشمک زنان در آسمان هاي دوردست جنوب
و شعله هاي سوزانش
همواره چشم هايت را مي آزارد

عشق
قله اي بلند است
سرسخت در ميان آسماني طوفاني
اگر نمي خواهي نفس کم بياوري
بيش از حد به ارتفاعش صعود نکن

  • لنگستن هيوز
مديون آناني هستم
که عاشقشان نيستم
اين آسودگي را
آسان مي پذيرم
که آنان با ديگري صميمي ترند

با آن ها آرامم و
آزادم
با چيزهايي که عشق نه توان دادنش را دارد و
نه گرفتنش

دم در
چشم به راه شان نيستم
شکيبا
تقريبا مثل ساعت آفتابي
چيزهايي را که عشق در نمي يابد
مي فهمم
چيزهايي را که عشق هيچ گاه نمي بخشد
مي بخشم

از ديداري تا نامه اي
ابديت نيست که مي گذرد
تنها روزي يا هفته اي

سفر با آنان هميشه خوش است
کنسرت شنيده شده
کليساي ديده شده
چشم انداز روشن
و هنگامي که هفت کوه و رود
ما را از يک ديگر جدا کند
اين کوه و رودي ست
که از نقشه به خوبي مي شناسي شان

اگر در سه بعد زندگي کنم
اين انجام آنان است
در فضايي ناشاعرانه و غير بلاغي
با افقي ناپايدار

خودشان بي خبرند
چه زياد دست خالي مي برند
عشق در مورد اين امر بحث انگيز
مي گفت ديني به آنان ندارم

  • ويسلاوا شيمبورسکا
من براي تو و ماه آواز خواندم
اما تنها ماه
آواز مرا به خاطر سپرد
من آواز خواندم
و اين نغمه هاي بي پروا
رها از قلب و حنجره
اگر تنها در ياد ماه مانده باشند
باز هم لطف بزرگي است

  • کارل سند برگ
اگر عاشق کسي ديگر شوم

ديگر همانند گذشته دلتنگ ات نمي شوم
حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نمي کنم
در تمام جملاتي که نام تو در آنها جاري ست ، چشمانم پُر نمي شود
تقويم روزهاي نيامدنت را هم دور انداخته ام
کمي خسته ام ، کمي شکسته
کمي هم نبودنت مرا تيره کرده است
اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفته ام
تنها خوبم هايي روي زبانم چسبانده ام
مضطربم
فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليونها بار به حافظه ام سر مي زنم
و نمي توانم چهره ات را به خاطر بياورم ، من را مي ترساند

ديگر آمدنت را انتظار نمي کشم
حتي ديگر از خواسته ام براي آمدنت گذشته ام
اينکه از حال و روزت باخبر باشم ، ديگر برايم مهم نيست
بعضي وقتها به يادت مي افتم
با خود مي گويم : به من چه ؟
درد من براي من کافي ست

آيا به نبودنت عادت کرده ام ؟
از خيال بودنت گذشته ام ؟
مضطربم
يا اگر عاشق کسي ديگر شوم ؟
باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشيد

  • اُزدمير آصاف
تو شگفت انگيزي ، سزاوار و دوست داشتني
اين همه را قدر بدان
نه کسي هرگز چون تو بوده و نه کسي چون تو خواهد بود
تو يگانه اي و بديع
و هر آنچه که از تو چنين موجودي بي همتايي ساخته
در خور عشق است و تحسين

  • پيتر مک ويليامز
اين انتظار که
تا زماني که عشقي برابر دريافت نکنم عاشق نميشوم
ممکن است يک عمر طول بکشد

  • لئو بوسکاليا
اَز آدمها بُت نسازيد
اين خيانت است
هم به خودتان ، هم به خودشان
خدايي مي شوند که
خدايي کردن نمي دانند
و شما
در آخر مي شويد سر تا پا
کافرِ خــــــدايِ خود ساخته

  • نيچه
مي خواهم از زماني که برايم باقي مانده لذت ببرم
شاکر روزهايي که هر يک به هديه اي مي ماند
روياها و اميد هايي که هنوز امکان ممکن شدن دارند
و عشق ها و مهرباني هايي که هنوز فرصت تجربه کردنشان با ماست
يک روز ، روز آخر ما خواهد بود

  • مارگوت بيکل
انسانهايي بوديم
که به پاک کردن
عادت داشتيم

ابتدا اشکهاي مان را
پاک کرديم
سپس يکديگر را

  • ايلهان برک