ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
عمر من قد نميدهد

به سفرت بگو كوتاه بيايد


[عکس: mpbul0kxmt1886a86a1p.jpg]


رد پاها یم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!


[عکس: 9u6n5bxt0z5kt49br1.jpg]
[b]این روزها

آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم را

فرصتی برای

خشک شدن نیست



[عکس: 1v2q5r4s6p6nusfx416w.jpg]



درست يك روز است كه يكديگر را ترك كرده ايم…

ولي بي تو لحظه ها آن قدر دير ميگذرند

كه ميخواهم فردا…

سالگرد جداييمان را جشن بگيرم !
می گفتی که طراوت باران من را به خاطرت می آورد


و سخاوتش سرزمین قلبهارا آرام می سازد


اما؛ امروز سیل همه چیز را با خود برد


یاد حرفهای روز آخرت افتادم!
خوش به حالت آدم

کسی نبود که حوایت را

هوایی کند...
او که صدای خنده هایش گوش فلک را کر میکند

من هستم...

همان که شبها صدای گریه هایش را بالشش هم نمیشنود...
چه ساده بودم که تا دیروز فکر میکردم شکستن دل آدم،عالم را تکان میدهد

امروز که دلم شکست و عالمی تکان نخورد

به سادگییم میخندم...
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

ستایش کردم ، گفتند خرافات است

عاشق شدم ، گفتند دروغ است

گریستم ، گفتند بهانه است

خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم ....
بعضی اوقات بغض خفه میکنه و تو دیگه نمیتونی بخندی و تلخ میشی
من الان در ان امتدادم
تلخ مثل اسپرسو
رها شده در تلخی چه میشود
گوشه ای دنج... کلبه ای چوبی... چند تکـــه هیزم برای گرم شدن
ســـــکوت و چـــــند روز فراموشـــــی

[عکس: 0.201607001403685870_taknaz.jpg]