۱۶-۰۱-۹۴، ۰۲:۴۴ ق.ظ
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
برای آن زمانی که پاکتر و معصوم تر بودم
برای همان دخترکی که بزرگترین اشتباهش شاید خوردن
خوراکی هایی بود که مادر گفته بود خوردنشان خوب نیست
و بیمارش میکند
دلم برای دختر بچه درونم تنگ می شود
چشمانم را میبندم و به گذشته ها سفر میکنم
به آن زمانی که آخر همه بازی ها لبخندی بود و بدرودی تا فردا
با دلی شاد و لبی خندان به خانه میرفتم
و برای بازی های فردا لحظه شماری میکردم
با صدایی بلند که نمی دانم چیست چشمانم را می گشایم
همه اش رویا بود
خبری از آن دختر بچه شاد و خندان نیست
از بازی های امروزه خسته ام برای تمام شدنشان دعا میکنم
اما بازی ها را پایانی نیست
و دیگر خنده ای بر لب نیست و امیدی برای فردا...
برای آن زمانی که پاکتر و معصوم تر بودم
برای همان دخترکی که بزرگترین اشتباهش شاید خوردن
خوراکی هایی بود که مادر گفته بود خوردنشان خوب نیست
و بیمارش میکند
دلم برای دختر بچه درونم تنگ می شود
چشمانم را میبندم و به گذشته ها سفر میکنم
به آن زمانی که آخر همه بازی ها لبخندی بود و بدرودی تا فردا
با دلی شاد و لبی خندان به خانه میرفتم
و برای بازی های فردا لحظه شماری میکردم
با صدایی بلند که نمی دانم چیست چشمانم را می گشایم
همه اش رویا بود
خبری از آن دختر بچه شاد و خندان نیست
از بازی های امروزه خسته ام برای تمام شدنشان دعا میکنم
اما بازی ها را پایانی نیست
و دیگر خنده ای بر لب نیست و امیدی برای فردا...