ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
به خودت نگیر شیشه ی پنجره
تمیزت میکنند که کوه را بی غبار ببینند
و آسمان را بی لکه
به خودت نگیر شیشه
تمیزت میکنند
که دیده نشوی .
ابستان داغی ست!!
اما دلم دیگر به این زندگی گرم نمی شود..
آنقدر نیستی..
که گاهی حس میکنم عشق را
نسیه به من داده ای..
بی تابم!!!!!
نقد می خواهمت.بفهم!
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی
وقتی می مانی و تحمل می کنی
از خودت یک احمق می سازی
(( آندره مالرون ))
باران گرفته ام به هوای شکفتنت
جاری در امتداد ترک خوردۀ تنت

با اشک های حلقه شده پای گونه هات

با دست های حلقه شده دور گردن ت

من متهم به رابطه با واژۀ توام

مضنون به دستکاری گل های دامنت

این گرگ و میش وقت طلوع است یا غروب

در چشم های نیلیِ مایل به روشنت؟!
شـبیــــــــــه هیچ شده ام
شبیـــــــــــه سایه ای روی دیــــــوار
تاریکــــــــــ و مبهم
بدون لبخــــــــند...
تلـــــــــــــــخ !
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست
گاهی بخاطر بودن کسی ست که حواسش به تو نیست
دلی شکسته شد به وسعت یک باور
یک سکوت
سکوتی از مهر
از احساس
و من همچنان به آخرین بغض تو می اندیشم
بغضی که شاید هیچ گاه نبینمش
با من باش
در این تاریکی
من آرام آرام در این مرداب فرو خواهم رفت
بی آنکه کسی دستم را بگیرد
بی آنکه کسی با من غرق شود.....
هی تعارف های زبانی الکی
هی اشتباه های دوباره و یه باره و هزار باره
ساده گرفتن و ساده نبودن
غرور در کنار التماس
راه رفتن روی لبه ی تیغ
خراشیدن روح
داغون داغون
دارم پرت میشم
کمک ....کمک
هیچ کس نمیشنوه
نه هیچ کس نمیخواد بشنوه
من میخوانم، تو میخوانی، او سواد ندارد، ما میخوانیم، شما میخوانید، آنها کتاب ندارند


من میخورم، تو میخوری، او گشنه است، ما میخوریم، شما میخورید، آنها فقط نان خشک میخورند


من درس میخوانم، تو درس میخوانی، او مجبور است کار کند، ما درس میخوانیم، شما درس میخوانید، آنها فقط بیل و داس میشناسند


من میخندم، تو میخندی، او گریه میکند، ما میخندیم، شما میخندید، آنها به زور لبخند میزنند


من سفر میکنم، تو سفر میکنی، او تا شب کار میکند، ما سفر میکنیم، شما سفر میکنید، آنها هر عید شرمنده کودکشان میشوند


من راه میروم، تو را میروی، او در سی.سی.یو است، ما راه میرویم، شما راه میروید، آنها جانبازند


من وبلاگ دارم، تو وبلاگ داری، او حسرت کار با کامپیوتر دارد، ما وبلاگ داریم، شما وبلاگ دارید، آنها فقط غم دارند


من وَگوام، تو وَگویی، او فقط شوخیهای مردم را میبیند، ما وگوییم، شما وَگویید، آنها تلویزیون ندارند تا معنی ویگولنزج را بفهمند

من ناشکرم، تو ناشکری، او بابت همان لقمه نان شکر میکند، ما ناشکریم، شما نا شکرید، آنها با تمام سادگی چقدر خوشبختند..
ممنوع کن
دست دیگران توی دستهایت باشد
نمی دانی چه عذابی ست
همه دست های تو را داشته باشند
جز من ...