ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ناگفتنی هایت را چطور توانستم که نخوانم !؟

دیر است ..دیر!

چقدر تلخ و سخت خواندمت بانو ...

آه نازنین نگار باز بر خرق عادت ،پریشان حالیم را با تو قسمت کردم!

چه کنم که تواهل آسمانی و من پای در زنجیر ِ مشغله ها !
شبیــــــه دیــــــروز بــــود امــــــروزی کــــه گذشت ...

چقـــــدر از این دیــــــروزهـــــا در صفحــــــه ی عمـــــــر مـــــن است!

کمی تخفیــــف هم نــــداده ای خـــــدا...
از سوز صدای تو سحر خیز شدم
با ناله ی تو ز غصه لبریز شدم
شهریور ی داغ داغ داغی بودم
با رفتن تو دوباره پاییز شدم

سالـهـاســت کــــه کـفـه تــرازویــــم



تــعادل نــــدارد !!!




دســــت خـــالـی...!!




دل پــــــر .....
حجم بغضی که این روزها گلویم را می فشرد از جنس کلمه نیست
سکوتی مرگبار
که از حاصل عشقبازی دستانم با کاغذ و قلم تصویری مبهم از جنون و درماندگی ام را به رخم می کشد
انگار که انگشت سبابه ای
به سوی من قصه ام را در گوش دیگری نجوا می کند
و او نیز پوزخندی بر لب دارد

سادگی ام را گاهی اوقات زیادی به رخم می کشی
اصلاح می کنم حماقتم را
خستگی مفرطی در خونم جریان دارد
سراپایم را در برگرفته این احساس تلخ

باشد که سردی دستانم اپیدمی شود....!
زنی به پناه شانه های مردانه تو دل سپرده است ...

تو به كشف اندام زنانه او چشم دوخته ای ...

-جايی ديگر-

مردی به مهر و عاطفه زنانه تو دل سپرده است ...

تو با ماشين حساب به جان دارايی او افتاده ی ...

-برميگرديم به ابتدا-

چرا خوب با خوب نه !

چرا بد با بد نه !

چرا خوب با بد ؟!

مگه نه اينكه ميگن ... خلايق هرچه لايق !!؟؟
هـر شــب از پُـشـت صـفـحـه ے کـوچـکه ِ مـوبـایـلم در آغـوش مـے گـیـــــرمت
و نـمـیـدانـے ...
کـه چـه آرامـشـے سـت هـمـیـــن آغــــــوش خـیــــالـے!!!
کاش میدانستی من از آن روز میترسم که تو دیگر نیایی
و تو
و شاید هم تو
کدام کویر اینچنین بی سراب میشود!
از نبودن های تو
و تو
و شاید هم تو
من همچنان با تشنگی تمام
سیرلب میشوم از تلخی های تو
و تو
و شاید هم تو
هیچ تلخی این چنین مرا وابسته تو نمیسازد
این بار نه تو
و تو
و حتی تو....
دلم حضور مردانه می خواهد
نه اینکه مرد باشد، نه!!!
مردانه باشد
حرفش
قولش
فکرش
نگاهش
قلبش و...
آنقدر مردانه که بتوان تا بینهایتِ دنیا به او اعتماد کرد
تکیه کرد....!!!

از مردم نرنج...
نیش زدن طبیعتشان است!
عمریست به هوای بارانی میگویند خراب!!!