ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
یه وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی" تعطیل است"
وبچسبانی پشت شیشه افکارت،
به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی دست هایت را زیر سر بگذاری
به آسمان خیره شوی و بیخیال سوت بزنی ،
در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشده اند
آن وقت با خودت بگویی: بگذار منتظر بمانند.
ادعای بی تفاوتی سخت است!
آن هم
نسبت به کسی که
زیباترین حس دنیا را،
با او تجربه کردی….!
تنهایی


نامِ دیگر پاییز است


هرچه عمیقتر


برگریزانِ خاطره هایت بیشتر . . .


به شقایق سوگند


که تو بر خواهی گشت ،


من به این معجزه ایمان دارم ،


منتظر باید بود


تا زمستان برود ،


غنچه ها گل بکنند !
من هنوز دلتنگم
هنوز دستهایش را نگرفته ام
پاییز بمان
قول داده بودتا تو نرفته ای برگردد
قول داده بود
زردی برگها رازیر پایمان حس کنیم
پاییز بمان وقت رفتن نیست
من هنوز نگفته ام دوستش دارم!
پاییز بمان
زمستان که بیاید وگرمِ دستانش نباشد
سرما امانم نمی دهد


پاییز بمان
هنوز بر نگشته است
هنوز جایش خالیست
هنوز منتظرم


پاییز بمان
می ترسم تا ابد در زمستان دفن
شوم...
زماني كه وارد ذهنم شدي...
نه چتر با خودت داشتي...
نه روزنامه و
نه چمدان.....
از كجا بايد مي فهميدم مسافري..!!!!
باران بیاید یا نیاید
تو باشی یا نباشی
من
خیس از یاد توم
آدم ها تمام نمی شوند،
آدمها نیمه شب،
با همه ی آنچه در پس ذهن تو برایت باقی گذاشته اند؛
به تو هجوم می آورند ...
آقـایِ شَهـردار…
بـِگوییـد ایـن قَـدر عَـوَض نَکُـنَنـد رَنـگ و روی ایـن شَــــهرِ لَـعنَتـی را…
ایـن پِیــــاده رو هـا… مِیـدان هـا… رَنـگ و رویِ دیـوارهـا…
خـاطِراتَـم دارَنـد اَز بِیـن می رَوَنـد!
سمفونی

چه کسی می گوید عشق با هنر ارتباط ارگانیک ندارد؟چشمان زیبای تو آلات و ادوات موسیقی اند
روی مژگانت کلید سل تمام نت ها راردیف کرده است
وهر بار که پلک می زنی از این سمفونی بی صداکل کمپوزیتورهای دنیافلج می شوند!
وقتی این هارمونی دلپذیر،این زخمه،این ضرب اهنگ،این ملودی ناب،مرا درسطر سطر شعری تازه به رقص و پایکوبی کشانده...
از جهان پیش پا افتادگی ها خلاص می کند
چرا شب ها کمی دیرتر نمی خوابی؟!
تا من درین اهنگ خوشنوا شاعری کنم
عاشقی کنم تورا....