ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
هیچگاه نفهمیدم چه رازیست بین دلم و دستم!

از دستم رفت به هر چه دل بستم!
نمیـבآنـے چقَـבر سَــخـت اَست !؟
ک مَـטּ بآ غَـم قَلـم برבآرَم ...
بآ بُغض وآژـﮧ هآیـَم رآ اِنتخآب کُنـَم ...
بآ اَشک آنـهـآ رآ بـنـو یسـم ...
و تُو آنــهآ رآ بـآ خـَنـבه بـخـوآنـے ...
[/font]
تشنه که می شوم
سر می کشم دلتنگیت را ...
بغض بالا می آورم !
چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــي فــكر كنــــي

وقتــــي ..


احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت ميـــكنـــه!!!!
[عکس: 50~0.jpg]رهایم
کردی و .....
گفتم حرف دل یکی است ...هفتصدمین پادشاه را هم اگر به خواب ببینی کنار کوچه بغض و بیداریمنتظرت خواهم ماند چشمهایم را بر پوزخند این و آن بستم وصدای تو را شنیدم .. دلم روشن بود که یک روز ... از زوایای گر یه هایم ظهور م حالا هم از دیدن این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم فقط کمی نگران می شوم...می ترسم روزی در آینه وتو از غربت بغض و بوسه بر نگشته باشی تنها از همین میترسم به امید دیداری دوباره.............


و در یغا بر من

چگونه فراموش میشود

سبدها و سفره هایی که سالهاست

نه سیب را میشناسند و نه مهربانی را

و در یغا بر من

چه لال و بی برگ و بار پیر می شوم

در این سوی دیوارهایی که از من دزدیده اند

سیب را و جان مایه های سرودهای جوانی را

و دیگر جوان نمی شوم

نه به وعده این بهاری که آمده است

و نه به وعده آن شکوفه های یر شکسته ....


این روزها چه قدر هوای تو می کنم

حتی غروب، گریه برای تو می کنم

گاهی کنار پنجره ام می نشینم و

چشمی میان کوچه، رهای تو می کنم

خیره به کوچه می شوم اما تو نیستی

یاد تو، یاد مهر و وفای تو می کنم

خود نامه ای برای خودم می نویسم و

آن را همیشه پست به جای تو می کنم

وقتی که نامه می رسد از سوی من به من

می خوانم و دوباره هوای تو می کنم
خاطرات خیلی عجیب اند...
گاهی اوقات میخندیم برای روزایی که گریه میکردیم!!!
گاهی اوقات گریه میکنیم برای روزایی که میخندیدیم!!!
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
اینکه نامـــــــــــش

زندگـــیـــست

مرا کــــشت

حـــیــــران مانده ام

آنکه نامــــش مـــرگ است

با مــــن چــــه می کند...!