ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 761793_SKq0apNe.jpg]



به خیلی ها میگیم " دوست"
به هرکسی که بتونیم باهاش بیشتراز یه سلام و یه حال و احوالپرسیِ ساده حرف بزنیم .


خیلی از این "دوست"ها ،
دوست نیستن.


همکارن،همکلاسین،فامیل دورن،
همسایه ن، یه آشنان و ...


"دوست" اونیه که باهاش رازهای
مشترک داری.


اونیه که وقتی دلت گرفت اول
از همه شماره ی اونو میگیری.


اونیه که برای قدم زدن انتخابش
میکنی ...


اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی
تظاهر کنی ...


که اگه دلت گرفت بهش میگی
" دلم گریه میخواد ! "اونیه که دستت رو میگیره و میگه : "میفهمم " .


اونی که نمیخواد براش توضیح
واضح بدی .


اونیه که سر زده خراب میشی سرش.


نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.


چون مهم نیست.


نه برای اون نه برای تو .


حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.


یا سرش خیلی شلوغ باشه.


چون همیشه برای تو وقت داره.


دوست اونیه که همیشه برات
گزینه ی اوله.


اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.


تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…


بقیه یا همکارن، یا همکلاسین،
یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان...


همه ی اینا رو گفتم که بگم آدما
عوض میشن اما معیار دوستی عوض نمیشه...


برای همینه که یکی که تا دیروز برات
"دوست"بود میشه یه خاطره یا یه همکلاسی قدیمی…


بعد اونی که سالها همکلاسی
قدیمیت بود برات میشه "دوست "
بـــاور کن
آن قدر ها هم سخت نیست
فهمیدن اینکه بعضی ها می آیند که
نماننــد
نباشند
نبیـننـد
و تــو اگر تمامی ِدنیا را هم حتی به پایشان بریزی
آنها تمامی ِبهانه های دنیا را جمع می کنند تا
از بین آنها بهانه ای پیدا کنند که
بــــروند
دور شـــوند
که نـــمانند اصلا _
پس به دلت بسپار
وقتی از خستگی هایِ روزگار پناه بردی به هر کسی
لااقل خوب فکر کن
ببین از سر علاقه آمده یا از سر ِ ... !!!
تا دنیایت پر نشود از دوست داشتن هایِ پر بغض
که دمار از روزگارت درآورد !
کم کم یاد میگیری....نیش و کنایه ها
 را از ان یکی گوشَت هم بیرون کنی....
یاد میگیری دردت هم که بیاید...
.آخ نگویی..
یاد میگیری به رفاقتهای تو خالی 
دل نبندی...یاد میگیری نردبان
 کسی نشوی...
یاد میگیری دست خودت را بگیری
 تا نیفتی..
یاد که بگیری فقط روی پای رفاقت
 با خودت بایستی...
دیگر از هیچ کسی دلت نمیگیرد
بدهکار هیچکسی نمیشوی...
کم کم یاد میگیری تنهایی.... 
همان بیکسی نیست..
یاد میگیری گاهی تنهایی 
رها شدن از بندهاییست
 که خودت به دست و پایت
 بسته ای....
کم کم یاد میگیری.....

ازخیانت
بیزارم ...
مرا محکوم نکن به بودن در نقشی که
خفه ام میکند
تجسم هر لحظه آن ،
همواره وجدان در من
بیدار است ،
من هنوز در باورهایم زنجیر شده ام.
این آزادی به اعدام شرافتم نمی ارزد ،
بیزارم از
نگاهی که بلغزد بر من
که خود در گرو
تنی دیگر است!
بوی خیانت
نفسم را می گیرد..

دیـــگر بـه هـــوای ِ نـــاز کردنت
هـیـچ مـــردی ..
ســر بـه بـــیـابـان نـمی گـــذارد !

ســاده ای لــیـلی جـــان !
...
ایــنـجــا ..
مـجــنـون هـــا ..
بــا یـک کـلیک ..
روزی هــزار بار ..
عــاشـق مــی شـــونــــد !!!
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند
یه وقتای فکر میکنم واقعا دلیل اصلی زنگی ما آدما چیه ؟!
واقعا برای چی اینهمه تلاش می کنیم وقتی میشه همینجوریم بهترین زندگیو داشت !
آدم برای اینکه زنگی خوب داشته باشه باید دل خوش داشته باشه
برای اینکه دل خوش داشته باشه باید چی داشته باشه ؟
واقعاً ، پول ؟

ماشین ؟
خونه ی آنچنانی ؟
درسته آدم نباید قانع باشه ولی اینم که توقع زیادی داشته باشه فقط باعث عذاب خودشه .
دقت کردین العان خیلی هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن ندارن
انگیزه خیلیا هم اینکه چون فلانی فلان چیزو داره منم بایــــــــد داشته باشم خودشو به آبو آتیش میزنه ، به درو دیوار میکوبه تا کم نیاره .
واقعاً این آدما زندگی میکنن ؟
با همین بازی ها شروع شد زندگی
با همین صندلی ها
که هرگز به تعداد ما
نبود
و ما
با هر سوت داور
تنهاتر شدیم

یاور مهدی پور
در خیــــال من بمان

اما خودت بـــــــــرو

آن که در خیــال من است مـــرا دوســـت دارد

نه مثل تــــو که بیخیـــال من اســــت
زندگــــــــــــــــــی پانتومیمه ...
حرف دل به زبون بیاری ، باختی ... !