ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
رهایم کن ..
مثل روز روشن است که تو هم
ترکم خواهی کرد و عاقبت ،
سهم من از همه ی تو ،"هیچ" است!
بی فکر و‌خیال برو..کسی تو را مقصر نمیداند..
همه ی شهر می دانند که خودِ من
"شروعٍ پایان های تلخم"..
شکست ها و نگرانی هایت را رها کن...
خاطراتت را
نمیگویم دور بریز
اما قاب نکن به دیوار دلت !
در جاده زندگی ، نگاهت که به عقب باشد، زمین میخوری
زخم بر میداری
و درد میکشی ...
نه از بی مهری کسی دلگیر شو
نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم.
بخاطر آنچه که از تو گرفته شده دلسرد مباش...
تو چه میدانی؟!
شاید...
روزی ساعتی...
آرزوی نداشتنش را میکردی...
تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار !
هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها برعکس نفس بکشد...

در آینده لبخند بزن
این همان جایی است که باید باشی!
آرامش سهم توست...
‌ترست را زمين بگذار و
دستانت را در دستانم!
غرور را كنار بگذار و
شانه هايت را كنارِ شانه هايم!
حيفِ تقويم است،
يك پاييز ديگر را هم ورق بخورد و
هيچ تاريخى را به اسم خودمان ثبت نكرده باشيم!
فكرش را بكن...
سالها بعد
و پاييز هايى كه برگ برگ پرُ ميشود از دوست داشتنمان
عادت کرده ایم فقط برای کسانی بنویسیم که رفته اند
که ترکمان کرده اند...
و همین عادت، فرصت فکر كردن به کسانی که کنارمان هستند را از ما گرفته است...
کسی که میرود رفته است
تکلیف خودتان را روشن كنيد!
باور کنيد کسی که ترکتان ميكند لحظه اي هم فکرش درگیر شما نیست
اماشما الماس را ازدست میدهید تا گردو را بردارید...
در زمانِ حال زندگی کنید
قدر ادم هایي كه کنارتان هستند را بدانید...
ادمهاي "رفته" ارزش ماندن در ذهن را ندارند...
تقصیر تو نیست!
هر چه هست
زیر سر پاییز است
که به نسیمی عقل را می رباید
تا دل
بی اگر و امایی
تنگ تو شود...
باران های گاه و بیگاه
که اینگونه بیقراری بین ماندن و رفتن را تشدید می کند،
از چشم های منتظر زنی ست به نام شهریور
نشسته بر صندلی گهواره ای
رو به روی پنجره ای باز شده به معشوق روزهای دور
"پاییز" ...
گفتم : آدم وقتی عاشق کسی میشه
لابد بودنِ با اون کس، کسی رو توو گذشته یادش میاره،
جای خالیشو براش پُر میکنه.
گفت : نه برادر، عشق حقیقی زمانی اتفاق میفته
که بودن با کسی
بودن با تمام آدمای دیگه رو از یادت ببره!
رابطه كه از سال بگذرد ديگر یک رابطه نيست، تقريبا همه چيز است.
باور كنيد آن بيرون، ترک هاى جدول اتوبانها هم دندان تيز ميكنند براى خون گرم و تازه قلبتان.
رابطه تان را اگر ميخواهيد تمام كنيد، حتى شده در يازدهمين ماه و بيست و نهمين روز تمام كنيد. نگذاريد به سال بيفتد.
بعد از آن هيچ كس نميتواند كارى برايتان بكند؛ البته زمان...
زمان همه كار ميتواند.
"تو"
مثلِ خوابِ بعد از خوابِ اولِ صبح ميمانى...
مثلِ آن روىِ خنكِ بالشت...
همانقدر شيرين
همانقدر دلچسب
راست ميگفتي،
آدمِ "نُرمالي" نبودم !
هـيچ چيزِ من نُرمال نبود !
نُرمال نبود كه تو را بيشتر از جان
دوست بِدارم !
نُرمال نبودم هرشب با رويايِ تو
به خواب بروم !
هرروز با فكرِ تو بيدار شوم !
من آدمِ نرمالی نبودم، راست میگفتی...