ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تو بارانی به خاک من بزن .

کنار تو باشم دنیا به دلم به راه است .

چه می دانی من و تو

شاید زندگی همین باشد

همین دوری مختصری که به ما مراجعه کرده

راستش من به طرز عجیبی مشکوکم به دور نبودن مان

حسی است در نیمه وجود من که همیشه کنار توست

من کنار توام حتی اگر تو کناره بگیری از من
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛

گر چه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛

ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند

جز من و تو هیچکس در حیاط بی گل کنارمان خسته نیست

وصف حالمان کسی مثل ما دل شکسته نیست

ما جدا از این همه سکوت

بیشتر رسیده ایم

به آن گلی که می رسد به دست باد

خوشبحال قاصدک

که شیوه اش همیشه است

هرچه باد باداباد
کودکیهایم اتاقی ساده بود

قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقشها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشقهایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور
از پاخته پرسیدم : چند سال عمر خواهم کرد ؟

سه تیغه کار جنبید و پرتو زرین آفتاب بر علف ها افتاد

در اعماق پرطراوت جنگل هیچ صدایی نیست

به خانه می روم و بادی سرد پیشانی داغم را نوازش می دهد .
اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید
یا پریشان شده ی موی پریشان شما، عفو کنید
دست من نیست که عاشق شده احساساتم
اینکه چشمم شده گریان شما، عفو کنید
جان من چیست که قربانی عشقی باشد؟
جان صد طایفه قربان شما، عفو کنید
من کی ام شعر بگویم، بکنم وصفِ شما؟
همه عمر شدم گرچه غزلخوان شما، عفو کنید
این چه ذکریست که جاری بشود روی لبم؟
کفر من له شده ی صولت ایمان شما، عفو کنید
من کجا؟ میل پریدن ز هواتان بکنم؟
بند بند نفسم بسته به زندان شما، عفو کنید
گرچه هی گفتم و گفتم که چه چشمی دارید
اشتباهی نشدم عاشق چشمان شما، عفو کنید

عطا عمرانی
ای زلال آبی بی انتها

من و تو آینه ها نشون بده

تو حراس تلخ این ثانیه ها

به دل خسته من امون بده

ای که معصومی مثه گلای یاس

با خودت منو به قصه ها ببر

دستامو بگیر از این دلهره ها

منو تا نزدیکی خدا ببر

تو که باشی همه دنیا پر عشقه پر نورِ

به دل من خنده نزدیک از شب من گریه دوره

بیا تا به بودنت تکیه کنم

هنوزم کوه غرور من تویی

بیا تا این همه شعر نا تموم

با نگاه عاشقت ترانه شه

خونه با بودن تو به شوق تو

پر لحظه عاشقانه شه

تو که باشی همه دنیا پر عشقه پر نورِ

به دل من خنده نزدیک از شب من گریه دوره

حمید رضا صمدی
طرح یک لبخند را از غارهای کهن پیدا کردم و به تو تقدیم می کنم . مبهوت نشو . اگر به بودنت در این زمان یا بهتر بگویم در این مکان باور نداشتم مطمئن می شدم آن نقاش اساطیری ترس را از روی لبخنهای تو دزدیده است
شعری از پابلو نرودا
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میكنند،
دوری كنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر هنگامی كه با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یك بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!شادی را فراموش نكن!
شرمنده ام قربان ! كمی باران ندارید؟
در خود پلاسیدم شما گلدان ندارید؟
اینقدر بد اخمید پس لبخندتان كو؟؟
جز این نگاه سرد یخ بندان ندارید؟


قربان چرا وقتی كه می بینید مارا
در ذهنتان تصویری از انسان ندارید؟
گیرم كه ما زشتیم این آغازمان نیست




باشد شما زیبا ولی پایان ندارید؟؟؟؟؟
آه این تكبر؛ این تكبر شرك محض است
در خود مگر یا نوح یا طوفان ندارید؟

البته می بخشید اما مطمئنید؟


مخلوط با ایمانتان شیطان ندارید
سید میلاد اسلام زاده :

ببخش دیگر دوستت ندارم .

یک اتفاقی افتاده در حوالی دلم که می خواهد تو را دوست نداشته باشد تا همیشه و باید اعتراف کنم چند روز و چند شب است به این فکر می کنم اگر دوست نداشته باشم چه می شود و بعد فکر می کنم نمی شود؛ اما دقیقا در لحظه ای از امروز وضعیتم را خراب کردی و باید اعتراف کنم زمانی که می گذرد دیگر جبران نمی شود و باید اعتراف کنم چون کلماتی تکراری می پیچم از حرفهایت . ببخش دیگر دوستت ندارم و مرا برای گذشته ببخش ؛ برای روزهایی که به انتظار امدنم معطلت کردم . برای روزهایی که تو را بامیز تنها گذاشتم .