ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
این میشه که نمیتونی به هیچ ادمی خیلی نزدیک بشی..مسئله ترس از اعتماد کردنه
در این که قدرشناسی،معرفت و ارزشها کم رنگ شده هیچ شکی نیست.
یه سکوتی هم هست ک مال بعد از
‏‎شنیدن یه سری حرفاییه که نباید میشنیدی
‏‎حس عجیبیه...
‏‎بیرونش سکوته ولی از درونت هی
‏‎صدای شکستن میاد :)
‌كاش همان بارِ اول كه ديدمت، همان جا پيشانی‌ات را می‌بوسيدم و از اين جمله‌های معروف می گفتم:
عزيزِ من... ما به دردِ همديگر نميیخوريم...
و تمام.
اما ادامه‌ات دادم...
و اشتباه هم ادامه‌ات دادم...
خيلی از لباسها، فقط توی اتاق پُرُو قشنگ اند...
نبايد انتخابشان كرد...
‌به او بگویید دوستش دارم ...
زبان مرا، نوشته هایم را، حتی شعرهایم را
هیچ نمی‌فهمد ...!
نمی‌دانم دوست داشتن کجایش نامفهوم است !
به چه زبانی بگویم ، بنویسم ، بخوانم که بداند دوستش دارم ...!
بگوییدش عاشقی ،
این گوشه‌ی شهر دور از او می‌نویسد ...!
سطر به سطر ، بیت به بیت ، حتی کلمه به کلمه ، که " او را دوستش دارم" ...
بگوییدش رسوای پایین و بالای شهر شده است عشقش !
بگوییدش مسخره‌ی کوچه و برزن شده است شعرهایش ...!
بگوییدش که من دوس ...
صبر کنید ...!!!
شما چه ؟ زبانم را می‌فهمید ؟ نوشته‌هایم را می‌فهمید ؟ اصلا عشق را می‌فهمید ...؟
می‌فهمید که عشق دیوانه‌ام کرده است ...؟
که من هیچ نمی‌دانستم از شعر ولی عشقش شاعرم کرد ...؟
اصلا این ها همه هیچ ...
شما چه ...؟ دوست داشتن را می‌فهمید ...؟؟
خودت شايد نميدانى
چه كردى با دلم اما
دل يك آدم سر سخت را
بردى ، خدا قوت...!
تو با من چه كرده اى
كه مى ترسم
بيايى هم
حالى براى خوب بودن
نمانده باشد
خیانت، درست مثل خوردن یک بادام تلخ است...

تمام شیرینیِ رابطه را از بین میبرد و ادامه رابطه طعم خوشش را برنمیگرداند...


برای رابطه های بعد خود ترس می آورد،

ترس از اینکه نکند باز همان مزه ی زهرمار حال خوشت را خراب کند ...
خیلی از عشق ها
وسط همین جر و بحث ها پیش می آید
با کوتاه آمدن های معمولی
با "ببخشید عزیزم "های ساده…
اصلا فکر می کنم
یک معذرت خواهی به موقع
خیلی عاشقانه تر است
از ناز و اداهای بی مورد هر
روزه، یک دانه اش می ارزد به تمام
دلبری های دنیا!
آخر پشت چشم نازک کردن و اطوار ریختن را که همه خوب می دانند
اما یک کوتاه آمدن ساده انگار خیلی بلد بودن می خواهد
خیلی باید بزرگ شده باشی تا بخواهی … تا بتوانی …
می دانی
اصلا من هم دلم می خواهد
که تو را داشته باشم
تا بعضی از روزها
وسط دعواهای احتمالی مان
زل بزنم توی چشم هایت و آن
"ببخشید عزیزم" رویایی را بگویم
تا عاشق ترت کنم …!
چگونه مرا درک کند...!
منی که نه
بغلش کرده ام...
نه بوسیده امش...
و نه زیر باران با او قدم زده ام...
حتی
نزدیکش هم نبودم...
من فقط تمام شبها را به یادش خوابیده ام...
و تمام روز ها را به امید دیدنش گذرانده ام...
من بیچاره فقط می توانم از دور دوستش داشته باشم...