ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
زجرآورتر از سرطان تنهایی
دردناکی دُمل چرکین خاطراتی است که
با اشاره یک حرف ..
یا نجوای یک ترانه ..
یا بوی از دست رفته عطری قدیمی ..
حتی با چشمک ممتد یک خیابان ... یا
شاید با دیدن صحنۀ هم آغوشی فیلمی ملودرام
سر باز می کند ....


{ حمید رضا هندی }
اگر پرنده را به قفس بیندازی ،
مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی !
و پرنده ی قاب گرفته ، فقط تصور باطلی از پرنده است "
منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش .
عشق ، طالب حضور است و پرواز ،
نه امنیت و قاب ...


{ نادر ابراهیمی }
عشق گاهی همچون نسیم ، آهسته و ملایم ،
لطیف و بی هیاهو ، پا به زندگی ات گذاشته و نوازش ت می کند !
گاهی می آید چون تندباد ، لرزه می اندازد بر زندگی ات و با همان
سرعتی که آمده ، می رود !
در مواقعی ، چون طوفان ، به یکباره سر می رسد ،
لرزه می اندازد و تمام دنیایت را ویران می کند !
آن چه واضح است ، هواشناسی این اتفاق ناشناخته
هرگز از پیش تعیین شده نیست ...
 
پاییز که فصل عاشقی ست ،
تنها که باشی
آشوب است . . بی تابی ست . .
بارانش نم میزند به خاطرات گذشته
به آرزوهای نیامده .. اما باز گشته . .
برگهایش که میریزد
چشمت دنبال میکند
هر دو نفره ای را که تو را می رساند
بـه تک نفره بودن خودت . .
و غروبهایش
آخ غروبهایش . .
تمام نیاز هایت را می رساند به بودنی
که نیست . .
که نابودی ست . .
لباسها لایه دار میشود
و لایـه های تنهایی ات
بیشتر . . عمیقتر . . دورتر . .
تنهایی ات از توانت بزرگتر می شود . .
پیاده رو ها همه شاعر می شوند
و تو بی وزن ، بی قافیه
از بین تمام دو بیتی های عاشقانه
می گذری و دلت می گیرد
که شاعر تر از همه ای و بی شعر . .
تنها که باشی چترت با تو
هیچ دونفره ای نمیسازد
حالا باران هر چقدر نم نم
و تو هر چقدر به تنهایی راضی . .
چتر که باز می شود
دلت میگیرد
تمام غم دنیا در دلت
یکجا جمع می شود
تا می شود
و تو میشکنی . .
هر بار چترت را باز می کنی
پاییز دوباره می رود از اول
برگ اول
باد اول
باران اول
و تنهایی
و تنهایی
و تنهایی . .
دیشب
تمامِ خوابم پاییز بود ..

حالم خوش نیست
تو حتمن چیزی‌ت شده
نکند مدادت را گم کرده ای وُ
مشق هایت مانده ؟
نه ..
تو خوب می‌دانی
اول برایِ تو می‌نویسم
به خطِ خودت
سردم بود !
حتمن سرما خورده‌ای
هزار بار گفتم
جایَ‌ت را کناری بینداز که باد تو را نبیند
هرز است
اما نه ..
بادی اگر بود
درختانِ باغ صدایم می‌کردند
که لانه‌یِ پرنده‌هاشان نیافتد

آخی !
دلَ‌ت تنگ نشده باشد
از آن همه دور ...
می‌دانم !
تو حتمن چیزی‌ت شده
کاش !
شب زود بیاید ..
♥♥♥این رعدوبرق ها شاید ندانند ...اما آخرت را برای خودشان میخرند... وقتی به بغل های ناگهانی منجر می شوند!♥♥♥
 
از ستاره ها دورتر نمی روم
تو همین جا منتظر باش
به گنجشک ها گفته ام
هوای دلتنگی ات را داشته باشند
تا من برگردم
جایی میان همین ستاره ها
چشمه ای ست
پوشیده از علف های نقره ای
مگر تو نمی خواستی زیر نور ماه بنشینی
و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را
- تماشا کنی ؟
ماه ،
از آب همین چشمه نوشیده است
که این همه مهتابی ست
کنار پنجره منتظرم باش !
چه هوایی داری
که پُر از بارانم ...
دلـتـنـگـی را بـایـد گـفـت ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
دلـتـنـگـی را بـایـد گـفـت،
حـتـی اگـر طـوری بـه جـان خـودت و واژه هـا بـیـفـتـی
کـه مـردم فـکـر کـنـنـد دیـوانـه ای !
و دوسـت داشـتـن را بـایـد گـفـت،
حـتـی اگـر مـردم فـکـر کـنـنـد دیـوانـه ای هـسـتـی
کـه از شـدت دلـتـنـگـی بـه جـان خـودت و واژه هـا افـتـاده ای . . .
از راهی که با هم آمده بودیم
تنها برگشت
وبه من گفت : رفیق نیمه راه!!!