ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
و چه زیبــــا گفت فـــروغ :

تنــــــها صداست که میماند

و امـــان از صدای ” تــــو ” که ابـــــدی شد در گوش من
تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت


چـــنــد نــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟
چقدر حقیرند

مردمی که نه جرات دوست داشتن دارند

ونه اراده ی دوست نداشتن ،

نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن.
بیقــراری هــایــم

پـاییـــز میخــواهــد و چشــم هـای عاشقـتــــ را

نگــاهــت را از مــن نگیـــر

ایـن پاییـــز را عاشقـــم بـاش لطفــــاً !
ﺻـﺪﺍﯼ ﻣـﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﻠﺮﺯﺍﻧﺪ
ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ
ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ . . .
ﺩﺳـﺘﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻗﻮﯼ ﺍﺕ
ﻣـﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﯾﮏ ﻭﺍﮊﻩ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
ﻭ ﺁﻥ ﻫﻢ ” ﺍﻣـﻨﯿﺖ ” ﺍﺳﺖ . . .
ﺁﻏـﻮﺷﺖ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﺭﯾـﺎﯾﯽ ﭘـﺮ ﺗﻼﻃﻢ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻣـﻦ
ﭼـﻘﺪﺭ ﻏـﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾـﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ . . . !
ﺗـ ـﻮ ﻓـﻘﻂ ﻣـﺮﺩ ﻣﻦ ﺑـﻤﺎﻥ
ﻭ ﻣـﻦ
ﻫـﻢ ﻗـﻮﻝ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﺑـﺪ
ﺑـﺎﻧﻮﯼ ﺗـﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﺎﺗﺖ ﺑﺎﺷﻢ
یه روز

حسرت خواهی خورد

روزی که در آ غوش دیگری

با فکر کردن به من

آرام می شوی
مــــادر جان


صبح بیدارم نــکن لطفا


می خواهم کمی بیشتر با او باشم
زندگی جیره مختصری است

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبه قند
میترسم برای دیدارم از بهشت به جهنم آید

.

مادر است دیگر
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای!

این منم که به یادم اجازه نمیدهم،

حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند...

صحبت از فراموشی نیست ،

صحبت از لیاقت است!