ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
هرکس که تورا خدای خود پندارد کفرش به کنار عجب خدایی دارد.
نازنین من مبادا ناکسان بویت کنند


با بدان کمتر نشین ترسم که بد خویت کنند


باهر که خواهی یار باش این رفیقان نا رفیقند


گفتمت هوشیار باش
اگه دل کسی و شکستی یه میخ بزن به دیوار ..


اگه دلشو به دست آوردی میخ ودر بیار..



اما بدون جاش همیشه تو دیوار میمونه.
مردگان را هفته ای یک بار دیدار بود... من ز دلت رفته ام؟ از مزاری کمترم؟
شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچوقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد
ﻣﻦ ﻫﻨوز
ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ
ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
امشب براي اولين بار نمي دانم
کدام يک بهتر است
بينايي يا نابينايي ؟
فهميدن يا نفهميدن ؟
امشب نمي دانم براي کدام يکيمان سختتر است
تويي که يک عمر برايم
همچون بُتي بودي و
به حادثه اي در من
در هم شکستي
يا مني که يک عمر پرستيدمت و
به حادثه اي تمام روياهايم پرپر شد ؟
کاش کور بودم...
کاش نمي فهميدم ...
تقصير تو نيست
هرچه هست زير سر پاييز است
که به نسيمي عقل را مي ربايد
تا دل
بي اگر و امایی
تنگ توشود.
تمامِ آن چيزي که درباره‌ي تو در سرم هست
ده‌ها کتاب مي‌شود
اما تمام چيزي که در دلم هست
فقط دو کلمه است
دوستت دارم
دلتنگــــی پـیــچـیـــــــــده نـیـســتــــــــ . . . !

یــــکـــــــ دل . . . !

یــکـــــــ آســـــمـــــان . . . !

یــکـــ بــــــغـــــض . . . !

و آرزو هـای تـــرکـــــــ خـــــــورده . . . !

بــه هـمــیـــن ســـــــادگـــــــی