ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
"چه زیبا گفت خسرو شکیبایی:
کاش می شد آدمی، گاهی...فقط گاهی!!
به اندازه ی نیاز بمیرد بعد بلند شود آهسته آهسته خاک هایش را بتکاند...
اگر دلش خواست برگردد به زندگی...
دلش نخواست بخوابد تا ابد..."*
برخی احساساتِ خاص در وجودت هستند،

که حتی بهترین دوستت هم نمی تواند با تو همدل شود،

ولی اتفاقی، کتاب یا فیلمی خوب می یابی که کاملا تو را درک می کند …

بیجورک

mara

آدمهایی هستند که خیلی “وجود” دارند.

نمی گویم خوبند یا بد، چگالی ِ وجودشان بالاست.

اصلا یک «امضا» هستند برای خودشان!

افکار، حرف زدن، رفتار و هر جزئی از وجودشان امضادار است.

اینها به شدت «خودشان» هستند.

یعنی تا خودشان نباشند اینطور خاص و امضادار نمی شوند که!

در یک کلمه، «شارپ» هستند و یادت نمی رود «هستن» هایشان را،

بس که حضورشان پر رنگ است و غالبا هم خواستنی.

رد پا حک می کنند اینها روی دل و جانت،

بس که بَلدند “باشند” …

این آدمها را هر وقت به تورت خورد، باید قدر بدانی …

دنیا پر از آن دیگریهای بی امضایی است،

که شیب منحنی حضورشان، همیشه ثابت است !

قیصر امین پور

mara

باید راه افتاد



اشتباه می‌کنند

بعضی‌ها

که اشتباه نمی‌کنند !

باید راه افتاد …

مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند،

بعضی هم به دریا نمی‌رسند

رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد …!

سیدعلی صالحی



mara

میدانم عطر تن تو به فراموشی سپارده نمیشود!

باد هم میداند چگونه مرا دیوانه کند،

مدام عطر تو را از پس کوچه های خیال من عبور میدهد!

این ماجرا به سر نمیاید!

این بار خودت را به باد بسپار …

پریچهر



mara

ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻳﺖ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﻢ

ﻟﺐ ﻫﺎﻳﺖ ﻧﻤﻰ ﮔﺬﺍﺭﺩ

علیرضا روشن

mara

تو ماه را

بیشتر از همه دوست می‌داشتی

و حالا ماه هر شب

تو را به یاد من می‌آورد

می‌خواهم فراموش‌ات کنم

اما این ماه

با هیچ دستمالی

از پنجره‌ها پاک نمی‌شود!

رسول یونان

mara







باران تویی / به خاک من بزن





بهترین آدمای زندگی آنهایند که وقتی کنارشان بنشینی ،



چایت سرد میشود و دلت گرم . . .





زمان پیرم کرد !



فریب ِ زیبایی ِ ساعت را خوردم . . .

mara
ادعایِ بی تفاوتی سخت است....

آن هم

نسبت به کسی که

زیباترین حس دنیا را با او تجریه کرده ای....
همه ی آدمهای تنهای دنیا شبیه همند
با ریخت های ناشناس شبیه هم
ژولیده،سیـ ـگاری و له! 
دست ها فرو رفته در جیب تنها کتشان 
چشمها بی فروغ و مات.
هیچ کدام هم هیچ ایده ای ندارند،
شطرنج اصلی زندگی را باخته اند 
و حالا روی سنگفرشهای شطرنجی پیاده رو اینور و آنور میروند
گاهی هم شاید ایستک استوایی بنوشند..



"پ.ن:
این روزها به این فکر میکنم که حتی،
تو برای تشیییع جنازه ی "ما"، سیاه هم نپوشیدی.. 
يك سری خاطرات هستند که هر کاری کنی پاک شدنی نیستن تو روحمون حک ميشن

مثل لحظه های اوج، لحظه های فرو ریختن، لحظه های پس از انتظارهای طولانی ... 
ما آدمهای خاطره سازی هستیم. یک اسم، می شه یه دنیا خاطره، یک جفت دست، یک صدا، یک مهربونی ... یک نام می شه، نمادی برای قشنگ ترین روزهای زندگی.... 
اره يادمون باشه...
.
.

بعضي از خاطرات "" پاك شدني "" نيستن
"" حك شدني "" هستن...
تو روح و قلبمون...


همين
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
"زن که باشی"

ترس های کوچکی داری !
از کوچه های بلند ، از غروب های خلوت
و از خیابان های بدون عابر می ترسی !
از صدای موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف
در کوچه پس کوچه ها می چرخند ، می ترسی !
از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان جلوی پاها یت ترمز می کنند،
و تو فقط چهره ی آدم هایی را می بینی،
که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج می زند...!
"زن که باشی"
ترس های کوچکی داری...
"زن که باشی"
مهربانی ات دست خودت نیست !
خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند ؛
دلرحم می شوی حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند
"زن که باشی"
درباره‌ات قضاوت می‌کنند؛
در باره‌ی لبخندت!
درباره‌ی زیبایی‌ات... که دست خودت نبوده و نیست!!!
درباره‌ی تارهای مویت...
که بی‌خیال از نگاه شک‌آلود از روسری بیرون ریخته‌اند...
درباره‌ی روحت، جسمت، درباره‌ی تو و زن بودنت،
عشقت، قضاوت میکنند !!!
چند وقتیست هر چه می گردم



هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم



نگاهم اما . . .



گاهی حرف می زند ، گاهی فریاد 

كسي چه مي داند 


 یک نگاه

. . .


خسته چه می خواهد بگوید...
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد . . .
دیگر هیچ ننوشت خط تیره گذاشت و گفت : تو باش اسیر سرنوشت !
.
.
[عکس: 10460714_1532107373675919_5206621166021693912_n1.jpg]
آدمهای راستگو خیلی زود و خیلی راحت عاشق میشن
خیلی راحت احساساتشون را بروز میدن
خیلی راحت بهت میگن دوستت دارن
خیلی دیر دل میکنن
خیلی دیر تنهات میزارن
اما وقتی زخمی بشن،ساکت میشن،چیزی نمیگن،خیلی راحت میرن و دیگه بر نمیگردن !!!