ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
آدمها فکر می کنند ؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند ، جورِ دیگری زندگی می کنند .
شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود .
فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند ، محکم و بی نقص !اما حقیقت ندارد..
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم
اگر قدرتِ تغییر کردن را داشتیم
اگر آدمِ ساختن بودیم
از همین جای زندگیمان به بعد را مى ساختيم.
اینجا اتاقِ من است ؛
پنجره هایش
رو به نیامدنِ تو باز می شود
وَ پرده هايش را باد
از غبارِ خاطراتت می تکانَد...
تو رفته ای
وَحالِ تمام خاطره ها ابری است !
در شبِ چشمهایم
ستاره ستاره درد
چشمک می زند ؛
دیر رسیده اند مَردُم !
اشکِ زيادی از من رفته است...
اختــراع تلفـن بـــــزرگـــــتـــرین خیــــانت بــــه بشــــریـت بـــود . . .!
خـــداحــافظـــــی بـــایــــد رو در رو بــــاشه . . .؛
گــاهــی اوقـــات اشـک هــا ، آدم هــا رو بیـــدار میکــنن . . .
لعنــت بـــر خـداحــافـظــــی هـــای تـلـفـنـــــی . . .!.
دلتنگے میکنــــــــــم...
ولـــــے حـــــق نـــــدارم بهانہ بگـــــیرم...
به یادتـــــ مے افـــــتم...
ولـــــے حـــــق نـــــدارم اشکــــــــــ بریـــــزم...
تو را میخـــــواهـــــم...
ولـــــے حـــــق نـــــدارم سراغـــــت را بگـــــیرم...
خـــــواب تورا میبینـــــم...
ولـــــے حـــــق ندارم تعبـــــیر آمدنـــــت را کـــــنم...
بـــــے قرار میشـــــوم...
ولـــــے حـــــق گلایہ نـــــدارم...
دلــــــــــم مے گـــــیرد...
ولــــــے حتـــــے حــــــــــق صداکردنـــــت را نـــــدارم...
قول داده ام...
قول داده ام دیگـــــر هیچــــــــــے نگویـــــم...
بزرگـــــ شـــــوم...صـــــبورے کنــــــــــم...
باخـــــاطراتتــــــــــ شــــــــــاد باشـــــم...
وهیچـــــوقتــــــــــ سراغــــــــــت را نگـــــیرم...
مڹ چشمانــــــــــم رابه روے زندگے بســــــــــته ام...
من یاد گرفته ام........
وقتی بغض می کنم....... وقتی اشک می ریزم........ منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم.......!!!!!
وقتی از درد.... زخم هایم به خودم می پیچم...... مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم...... !
من یاد گرفته ام...... که اگر زمین می خورم.... خودم برخیــــــــــزم......!!!!
من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت........!!!!
من یاد گرفته ام.......... که همه رهگذرنــــــــد......... همـــــــــــه......... !
ازدلتنگـــــے چیزے شنیده اے؟
مثل این است ڪه دستت را با ڪاغذ بریده باشے ...
زخمــے نميزند!
خونــے نميريزد!
ولـــے ...
ميسوزاند عجـــيب !!!
اعتراف به دوستت دارم
صغری کبری چیدن نمی خواهد
فلسفه ی افلاطونی نمی خواهد
اما پای این اعتراف ماندن هنر می خواهد
هنر عاشقی . . .
من راهِ " ماندنِ " کسانی که " دوستشان داریم " را نمی دانم

ولی راهِ " رفتنشان " را بلدم ...

کافی است بگویی " دوستت دارم "

می روند !

و پشتِ سرشان را هم نگاه نمی کنند ...
حال من به احوال پرسی تو بستگی دارد!

تو اگر حالم را بپرسی مگر میشود بگویم بدم؟!

اصلا مگر میشود تو باشی و من خوب نباشم؟!

تو فقط باش...

من اثبات میکنم که بدی در دنیا وجود ندارد!
"بی اعتنا شدن" را هیچوقت یاد نگرفتم..
حتی زمانی که می توانستی باشی،اما نبودی...
وقت هایی که می دانستی جز تو کسی را
نمی خواهم اما خودت را دریغ می کردی..
من حتی روزهایی که دلم گیرِ دلت و
نگاهت سمتِ دیگری بود هم "نتوانستم" بی توجهی را یاد بگیرم.
میدانی؟
من مثل تو بی تفاوت شدن را یاد نمی گیرم..
یعنی بخواهم هم نمی توانم !
چون از تو "نمی شود" بی خبر ماند
نمی شود یک روز گذشت و حالت را نپرسید..
من مثل تو بلد نیستم بی اعتنا باشم !

چون "نمی توانم دوستت نداشته باشم" ...