ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازش ش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
ﺧﺪﺍﯾﺎ؛
مي شود برايمان برف بفرستي؟
برفي كه برف باشد،
برفي كه بنشيند روي زمين و زمان...
ﺁﻧﻘﺪﺭﻛﻪ ﺑﺸﻮﺩ "ﺁﺩﻡ" ﺳﺎﺧﺖ ...

ﻓﻘﻂ ﺁﺩﻡ!

هر چند برفي...
هر چند سرد و ساكت و يخي...

آدم هاي اين پايين،
بي پروا و بي واهمه،
حتي از تو؛
دل مي شكنند،
زخم مي زنند،
نامهرباني مي كنند،
و به سادگي فراموش مي كنند...

ﺍﻣﺎ ﺁﺩم ﺑﺮﻓﯽ ها،
ﻋﻤﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﺴﺘﻦ دل هاي ما قد نمي دهد...

آب مي شوند...
[highlight=#f7f7f7][highlight=#NaNNaNNaN]
[b][align=START]
گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .؛ دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛


اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!! ... وَ حآل هــَم کِه . . .؛


گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛ زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛


وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛

بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!
[/highlight][/highlight][/align]
[/b]
حـرف هايي هـست بـدجور دل مي شـکنند..
بـدجور دل مي سـوزانند..

بـدجور خـراب مي کنـند..

حـرفهايي از نزديـک ترين کـسانت..

از عــزيزتـرين کـسانت..

گـاهي دلت ميـخواهد نزديـک ترين آنـقدر عـزيز نـبود..

يا اگـر بود کـمي بيشتر حـواسش به تاثـيـر حـرفـهايش بـــــــــــــــــــود
خدایا این روزها ...×
میگذرد....×
ولی من از این روزها نمیگذرم...×
در شهری زندگی می کنیم که پر است از گرگ

گرگهای کوچک و بزرگ و رنگارنگ

گرگهایی که دم به دقیقه پوستین عوض می کنند

پوستینهایی زیبا

گاهی بره اند

گاهی عاشقند

و گاهی .....

اما به هر حال گرگها هرچه باشند گرگ صفتند

درنده هستند و این غریزه ی انهاست بدون انکه خواست خودشان باشد

اما در این شهر گرگی

باید بایدهایت را به باور مبدل کنی تا دریده نشوی


تا به دوره ای نرسی که قفط درهای اتوماتیک به تو احترام بگذارند


پس لطفا باورهایتان را به باید مبدل سازید



نویسنده ------امیر حسین
تا این گرگها نباشند من و تو به
به تعالی نمی رسیم و باورهایمان
را به یقین مبدل نخواهیم کرد!!!
( نویسنده : خودم!Tongue )
خسته ام مثل سروی که سالها در برابر طوفان مقاومت کرد اما وقتی دل به نسیمی بست شکست
خدایا بارانت کجاست؟!
بگو ببارد!
سخت است تنهایی با بغضی که هر لحظه قصد شکستن دارد مقابله کردن!
بگذار اشک هایم درمیان انبوه اشک هایت پنهان شود..
خاموش شدی در من
مانند سیـ ـگاری نیمه که پرت کرده باشند میان جوی