ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند



عرق شرم …

بر پیشانی پدر می نشیند



پسرک این را می داند



دست می برد بطری آب را بر می دارد



… کمی آب در لیوان می ریزد


صدایش را بلند می کند ، ”
چقدر تشنه بودم


پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است
میدانی درد چیست ؟
نگاهت که رفت …
نه !!!
شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
دل شکسته ام …
نه!!!
اعتمادی که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
تنهاییم …
نه!!!!
نمیدانی .
تو نمیدانی که دختر بودن درد است .
دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود.
دختر که باشی راحتر میشکنی .
دختر که باشی نگاه ها فرق دارند .
حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند….
دختر بودن گاهی واقعا یک درد است …. !
بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن،
بعد چشمشون به یه گردو می افته دولا میشن تا گردو رو بردارن،
الماسه می افته تو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره،
میدونی چی می مونه؟
یه آدم...، یه دهــــــن بـــاز....، یه گـــــــردوی پـــــوک .... و یه دنیـــــاحســـــــرت....

مواظب الماسهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم وبودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم.
آدم است دیگر
گاهی دلش به چیزی میگیرد که نمیداند چیست.
گاهی حرفی میزند که نمیداند چرا ؟
طرحی میکشد نمیداند برای چه.
شعری مینویسد بی وزن بی قافیه بی ردیف و بی هیچ چیز شاعرانه ای .
که آدم
آدم است دیگر
مثل همه آدم های دیگر
گاهی میخواهد کاری انجام دهد که دلتنگی اش کم شود:
پرنده ای را اسیر میکند …!!
" آدم است دیگر..."
همیشه بر آنم
تا دل کسى را نشکنم
اما وقتى به خودم نگاه مى کنم
تکه تکه ام...
طوفان تهران را یادت هست
هر روز تا آن حد پریشانم...
اینجا عشق به افق باران... راس دلتنگی است.. آنجا را نمی دانم!
 
امشب که سقف بی ستاره ی اتاقم بر سرم سنگینی میکند
مانده ام که از چه بنویسم ..
از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی ؟
از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است ؟
از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان ؟
از چه بنويسم؟!؟
بدی ماجرا اینجاست که تنها باشی...

که کسی نباشه راه وچاه رو نشونت بده...

ولی کلی آدم باشن که برای اشتباهاتت سرزنشت کنن..
یه جایی هست تو زندگی...که دلت گرفته..ولی مجبوری بخندی وشادباشی..

بهش میگن اوج بدبختی..