ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم ،
حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند ... :)
 
[عکس: profile-text-ax-71-300x270.jpg.4fe173dcd...bea9c4.jpg]
تنهایی را دوست دارم...،یک اتاق تاریک...جنگ اعصاب و موسیقی غمگین...بلند بلند فکر کردن با خودت...پشیمانی و سرزنش میانِ افکارت...به راستی تنهایی همین است.همانند دوستی ست که هیچ نمی گوید؛همانند پروژکتوری که فیلم زندگی ات رابه تصویر می کشد؛ گمان می کنی که درتنهایی ات هیچ کسی نیست؛ اما...، همه هستند همانند تصاویر مُجسم، و این قاضیِافکارِ توست که برای دیگران حکم صادر می کند.
ferdows_sh#
یک جوری بود که نمیشد دوستش نداشته باشم
رفتارش خیلی دلنشین بود
خنده هایش قند تو دلم آب میکرد
شوخی هایش را که نگـــو !
آخ از نگاهش !
مثل آن نگاه را هیچ جایی ندیده بودم
به نظرم می آمد همه عاشقش هستند ..
با خودم می گفتم مگر میشود کسی تو دنیا باشد که دوستش نداشته باشد ؟
کسی هست که از شوخی هایش از ته دل نخندد؟
کسی هست که نخواهد ساعتها چشم به چهره اش بدوزد؟
اصلا این صورت دلنشین را مگر میشود نخواست؟
صدایش که بهترین موزیک دنیا بود ! ..
آهنگی که در بدترین وضعیت هم اگر می شنیدم امکان نداشت حالم را خوب نکند ..
به همه حسادت میکردم
به همه ی آدم هایی که وقتی نبودم از کنارش رد می شدند
تمام کسانی که حتی یک کلمه با او حرف می زدند ..
گاه و بی گاه نفرین میکردم کسی را که او را تنها می بیند و من کنارش نیستم ..
روزی رسید که ترکم کرد
و مسیر زندگی مان از هم جدا شد !

بعد از مدتها که عکسش را دیدم
فهمیدم اصلا هم زیبا نیست !
رفتارش هم اصلا دلنشین نیست !
شوخی هایش اصلا خنده دار نیست !
و آدم هایی که کنارش هستند هیچ هم آدم های خوشبختی نیستند !
چرا باید از حضور یک آدم معمولی خوشحال باشند و بخواهند ساعتها بهش خیره شوند؟

فاصــــله ی او از یک آدم "خاص" تا یک آدم "معمولی" فقط دوست داشتن من بود ! ..

او معمولی شده بود
چون من دیگر "دوستش نداشتم" ..
تا چشم بر هم بزنیم پاییز هم بساطش را جمع می کند و می رود؛
انگار اصلا با مهر نیامده بود
انگار آبانش با موهای رنگی از ما دل نبرده بود
انگار سرمایش با آتش آذر،بغل کردنی نشده بود!
تا پاییز فکر رفتن به سرش نزده کینه هایمان را به دست بارانش بسپاریم تا از دلمان بشوید،
غم هایمان را به دست باد بسپاریم تا از شاخه ی دلمان جدا کند.
زمستان که برسد دردهایمان یخ میبندند
لیز میخوریم زیر نگاه سنگین تنهایی
و آنوقت است که بغض و دلمان با هم می شکند.
پاییز را از دست ندهیم...
زمستان اگر فصل شکستن بغض ها باشد
ایمان بیاوریم که پاییز فصل شکستن غصه هاست...
برای هم عشق بخواهید ...
عشقی که تمام نشود ، که بماند ...
که حتی اگر خودش‌هم ‌نبود ،
اثرش باشد ...
عشقی که اما و اگر نشناسد ...
که هر بلایی هم که نازل شد ،
به مو برسد و پاره نشود ...
که بماند ...
لنگان و خسته و تنها و درد کشیده !
ولی بماند ...
بماند و ترمیم کند
خودش را ، یارش را ، اثرش را ...
عشقی که ریشه بدواند و اصیل باشد ...
قدمت داشته باشد
و شکوهش ، دل را گرم کند ...
بخدا قسم که عشق همان است
و تنها همان است
که دست‌هایمان را می‌گیرد
و دل‌هایمان را نور می‌بخشد ...
بعضی صداها را دوست داشتم.

صدای گشتن دنبال خودکار توو شلوغی جامدادی.
بازو بسته کردن لیوان حلقه ای
از جلو نظام، ناظم.
صدای هان؟ نگاه کن.. با تو ام. سرت را بالا بگیر ببینم پیراشکی نیمکت جلویی را چرا خوردی؟

صدای گریه هایم.
سر خوردن روی نرده های راه پله. شکاندن گچ پای تخته ی سیاه.

آقا اجازه ما نوشتیم...
دیکته های معلمی که لهجه داشت.

صدای معاون وقتی که می گفت یک کلاس دو کلاس.

پچ پچ های هنگام تقلب؛ فریاد بیرون دویدن از مدرسه
صدای نگاه دختری که همکلاسی خواهرم بود.

صدای سلام کردنش با چِشم. صدای زنگ خانه مان .
صدای کلید انداختن پدرم .

صدای باز کردن شکلات هایی که می آورد...

صدای موج های رادیو.. صدای آژیر خطر؛ شنوندگان عزیز توجه فرمایید .توجه فرمایید

صدای دکتر ارنست
بیگلی بیگلی؛ سوت های داخل سینم ا.
صدای ماشین دستی ِ سر و چهار راه وسط کله.
صدای خنده های از ته دل...

چقدر صدای این روزها را دوست ندارم
چقدر گوشم گناه دارد. چقدر ناخواسته بزرگ شدم.

چقدر آن روزها زندگی در هم و برهم اما شنیدنی بود...
ای همه قصه ی تو بود که یک عمر
از همه دل بردی و دلی نسپردی
پلک فرو بستی و دوباره شمردی
فرصت پنهان شدن نبودو تو بردی
من که به پیروزی تو غبطه نخوردم
چون که شکستم چرا دریغ نخوردی
دست تو را با سکوت و بغض گرفتم
دست مرا با غرور و خنده فشردی
خاطره ها رفته اند خاطره ی من
پس تو چرا مثل خاطرات نمردی
.....................................
به او بگویید دوستش دارم.
لطفا همین گونه ساده، بی هیچ حرف یا جمله ای اضافه.
دوستت دارم را که نباید آب و تاب داد.
دوستت دارم
خودش دلیلِ نوشته شدنِ هزاران کتابِ عاشقانه است،
دوستت دارم
خودش آب و تابِ جمله های معمولیِ دیگر است.
به او لطفا هیچ حرفِ عجیب و غریبی نزنید،
هیچ جمله عاشقانه ای هم نگویید،
اگر روزی، جایی اورا دیدید،

به او فقط بگویید: دوستش دارم.



#میثم_اسفندیار
خیلیامون خیلی چیزا داریم
خیلیامون خیلی چیزا نداریم
خیلیامون خیلی چیزا داشتیم و الان نداریم
خیلیامون خیلی چیزا نداشتیم و الان داریم
ولی اینا چیزایی نیستن که مُعَرِفِ ما باشن
خودت و درست معرفی کن
بزار آدما اصل تو بشناسن نه فرعیات زندگی تو ..
آن رفـــیقي ڪه به دوران غــــمم دور نرفـــت 
زیر شمشیـــر غـــــمـش رقــــص کنان خواهم رفــــت ...
[عکس: 62120286_2354102901514960_20715921829832...tagram.com]