ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
امــروز
یادمــ افتــاد
دفتــر خاطراتـــے که خیلـــے وقتــ استــ
چیزــےدر آن ننوشته امــ
بــا خودمــ میگویمــ :
" فکرشــ را بکن یک روز میمیرــے او میمانــدو ایـن دفتــر "
دلمــ میســوزد براے تــو
که میشکنــے روزــےکه مـن نیستمــ
تــو ایـن دفتــر را میخوانــے
خــرد میشوے
وقتــے میفهمــے
چقــدر دوستتــ دارم...
حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد

و بوسیدنت موکول شده


به تمامی روزهای نیامده
من تنها کمی متفاوتم
وقتی تمام درد های دنیا روی شانه های دخترانه ام کوه میشود،
به پهنای تمام کوهپایه های دنیا لبخند میزنم . . .
در خاطری که تو هستی دیگران
محکومند به فراموشی!
این را به همه بگو..!
من شکل سوم بت تنهایی توام,تصویر کن خطوط مرا,خواندنی که نیست
ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟـــﻢ ﻫـــﻮﺍﯼ ﺩﻭ ﻧﻔـــﺮﻩ ﻧﻤﯿﺨــﻮﺍﺩ!
فقط
ﺩﻟـــﻢ ﻣﯿﺨـــﻮﺍﺩ
ﯾﮑـــﯽ ﻫــﻮﺍﯼ ﺩﻟﻤـــﻮ
ﺩﺍﺷﺘــــﻪ ﺑﺎﺷــﻪ...��
ﺑَﻌﻀﮯ ﺍﺯ ﺣَﻘﺂﯾــﻖ ﺧﯿﻠـﮯ ﺳــﺂﺩﺳﺖ ... ﻭَﻟـﮯ ﺩﺭڪﺶ ﺧﯿﻠﮯ ﭘﯿﭽﯿـــﺪﻩ ﻭ ﺳَﺨﺘــﮧ ﻣﺜــــﻞ ڪﻨﺎﺭ ﺍﻭﻣـــﺪטּ ﺑﺎ ﺟﻤــﻠـﮧﮮ : ﺧُﺒـــ ﺩﻭﺳِـﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺯﻭﺭ ڪﮧ ﻧﯿﺴـﺖ
باز هم دیدمش

نه اینکه بُغــض کنم


نـَــه


فقط از دور هزار سال پیر شدم
آرومَــــــــــــــم

✘ وَلــی قانـونَن

داغــــــونَـــــــــــــ ـــــــم

[size=xxx-large][/size]✘✘
تنهایم ... اما دلتنگ آغوشی نیستم

خسته ام ... ولی به تکیه گاه نمی اندیشم

چشم هایم تر هستند و قرمز

ولی رازی ندارم

چون مدتهـــاست که دیگر کسی را خیلی دوست ندارم