ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
عارف لرستانی :

دریای بزرگ دور یا گودال کوچک آب .

فرقی نمی کند ،زلال که باشی آسمان در توست .

دختران شهر به روستا فکر می کنند . دختران روستا در آرزوی شهرند .

مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند . مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچکند .

کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه ای نیم رسد .
اعظم کریمی : گوینده

من جیرجیرک اندوه تمام کشتزاران را سروده ام بر کاکل پاک بوریاییت ، به قرار نام بعدی این کوچه ها . خیابان های نگشوده و نام های گم شده ماست . در ناها کولی ها در مرز می رقص ند در سفیر باد و باران . گرمای رویا و پیراهنشان مانده میان خاطره ها .
همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار می‌زنم
آن‌جا نشسته‌ای
بر روی برگ‌ها و در«درکه»
و باد می‌وزد
و برف می‌بارد
و من نیستم
هر روز
از گل‌فروشی «امیر آباد»
یک شاخه گل می‌خریدم
تنها یک شاخه
-اما چه چشم‌هایی، هان !
انگار یک جفت خرما-
و موهایم را از روی ابروهایم کنار می‌زنم
آن‌جا نشسته‌ای
سیـ ـگار می‌کشم
می‌خندی
هر روز
یک شاخه گل
آن‌گاه یاد زمان‌هایی می‌افتم که یک الف بچه بودم ...



{ رضا براهنی }
هیچ حواسم نبود

دو فنجان ریختم ...

حال من خوب است ...
در
"قطار زندگی"
مواظب خودت باش!
روزگار"ریزعلی ها"گذشته است آدم هاى اين دوره قطارى رافداى یك پیراهن
می كنند!!!
[عکس: images.php?img=i5467bvd3v1.jpeg]
[عکس: 924419_ez1aphZD.jpg]


آسمان آبی آبیست مگر شک داری..؟

بگذار دنیا مرا نادیده بگیرد، بگذار زمین و زمان بر سرم آوار شود..

دلم را بشکند و پایم را به زنجیر بکشد..

ولی باز این روزگار است که شکست خورده..


میگویند خواستن توانستن است...

من سهمم را از روزگار خواهم گرفت.


میگویند تنها کسی نمیتواند که ناامید است.



من ناامید نیستم...


باز هم میگویم : " من از سلاله ی درختانم و درختان ایستاده میمیرند

من به میدان زندگی پشت نمیکنم

هرگز...

من سهمم را از دنیا خواهم گرفت...

من معجزه میکنم؛




مگر نه اینکه خداوند معجزه را به برگزیدگانش ، به دستانشان جاری میکند ؟؟

مگر نه اینکه او مرا برگزیده برای این امتحان خطیر ؟؟

پرواز بدون بال معجزه است و من میخواهم معجزه کنم..



حتی اگر روزگار بخواهد مرا به زانو در آورد ، نخواهم گذاشت عجزم را ببیند..

پاها یم را قطع میکنم تا باز هم ایستاده باشم..


معجزه یعنی من

شک نکن




آسمان آبی آبیست ، مگر شک داری ؟

زندگی سهم کمی نیست ، مگر شک داری؟

در رگ زنده ی این هستی خواب آلوده

باور معجزه جاریست ، مگر شک داری؟؟
نوشته هایم را می خوانی …
و می گویی: چه زیبا !
راستی دردهای آدم ها زیبایی دارد ؟!
ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ…!
ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻔﺘﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ”ﻗﺤﻄﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ” ﻫﺎﺳﺖ !
آب نریختم که برگردی
آب ریختم تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگیم...