عارف لرستانی :
دریای بزرگ دور یا گودال کوچک آب .
فرقی نمی کند ،زلال که باشی آسمان در توست .
دختران شهر به روستا فکر می کنند . دختران روستا در آرزوی شهرند .
مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند . مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچکند .
کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه ای نیم رسد .
اعظم کریمی : گوینده
من جیرجیرک اندوه تمام کشتزاران را سروده ام بر کاکل پاک بوریاییت ، به قرار نام بعدی این کوچه ها . خیابان های نگشوده و نام های گم شده ماست . در ناها کولی ها در مرز می رقص ند در سفیر باد و باران . گرمای رویا و پیراهنشان مانده میان خاطره ها .
همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار میزنم
آنجا نشستهای
بر روی برگها و در«درکه»
و باد میوزد
و برف میبارد
و من نیستم
هر روز
از گلفروشی «امیر آباد»
یک شاخه گل میخریدم
تنها یک شاخه
-اما چه چشمهایی، هان !
انگار یک جفت خرما-
و موهایم را از روی ابروهایم کنار میزنم
آنجا نشستهای
سیـ ـگار میکشم
میخندی
هر روز
یک شاخه گل
آنگاه یاد زمانهایی میافتم که یک الف بچه بودم ...
{ رضا براهنی }
هیچ حواسم نبود
دو فنجان ریختم ...
حال من خوب است ...
در
"قطار زندگی"
مواظب خودت باش!
روزگار"ریزعلی ها"گذشته است آدم هاى اين دوره قطارى رافداى یك پیراهن
می كنند!!!
نوشته هایم را می خوانی …
و می گویی: چه زیبا !
راستی دردهای آدم ها زیبایی دارد ؟!
ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ…!
ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻔﺘﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ”ﻗﺤﻄﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ” ﻫﺎﺳﺖ !
آب نریختم که برگردی
آب ریختم تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگیم...