ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
هـــزار بار این پهلو اون پهـــــــــــــــــــــلو میــــــــشم

فایــــــــده ای نداره این تخـــــــــــت خواب

آغـــــــوش گرم تــــــــــورو کم داره

رفتنت دلمو میلرزونه و عاشــــــــــــق ترم میــــــــــکنه

وقتــــــــــی که هرجوری شده دلت میـــــــــــــــــخواد

منو بــــــــه یه هم آغوشی عاشــــــــــــقانه دعوت کنـــــــی

وای چـــه لذتی داره آغــــــــوش گــــــــــــــرمت

مرد من امشــــــــــــب کی رو به آغـــــــوش گرفتی؟
هر روز صبح در افریقا آهوئی از خواب بیدار می شود که می داند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه ی او نشود و

شیری که می داند باید از آهو تندتر بدود تا گرسنه نماند.

مهم نیست شیر باشی یا آهو،

مهم آنست که با طلوع آفتاب با تمام توان شروع به دویدن کنی.



نلسون ماندلا
از من تا خدا راهی نیست …

فاصله ایست به درازای مـــــن تا مـــــن !!!

و در این هیاهوِی غریب ، من این من را نمیابم...
میدانی ...

به رویت نیاوردم ... !

از همان زمانی كه جای " تو " به " من " گفتی : " شما "

فهمیدم پای " او " در میان است ...
پـشـت یـک لـبـخند
پنـهان است
تـمـام بغض های مـن..
به "سگ" استخون بدی ..
دورت میگرده
واست دم تکون میده !!!

من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!
خدایا
به فکرمان.............منطق

به قلبمان...............آرامش

به روحمان ..............پاکی

به وجودمان............ آزادی

به دست هایمان .......قدرت

به چشم هایمان.........زلالی

به زندگی مان ............عشق

به دوستی مان........... تعهد

و به تعهدمان..............صداقت

عطا کن!(آمین)
سوء استفاده از تن سنگسار دارد ...

جزای سوء استفاده از احساس چیست؟؟ ...

آی مردُم ...

احساسم دیگر مرده ... میفهمید؟ چرا ساکتید؟

فقط نگویید ...

نگویید که قتل احساس گنـــاه نیست ...

خواهش می کنم ... نگوییــــــد ...
شب ، بوی تنهایی می دهد ...

شب ، چشم های پر از خوابی را دارد که

خیره شده اند به نوشته های تلخ ...

چشم هایی که دنبال جمله ای اند ،

که حرف دلشان باشد...

دنبال واژه هایی که دردشان را به اشتراک بگذارند ...!

دنبال کسی که بگوید

حرفهایی که گفتنشان سخت است ...

شب ، بوی تنهایی می دهد ...

بوی درد ، بوی غم ، بوی اشک های پنهانی ...
احساس نَـ ـ ـ ـــبودَنت

تمام غزلهایم را تَمَســـ ـ ـخُر میکند...

قافیه ها را باید بدون تـُ ـو

... به دار کشید!!!

قصه ی لیلی و مجنون

چند صباحی است که به خوابـــ ـ ـ رفته...

باید تیشه ی بـ ُـ ـ ــغض بر دوش گرفت

فَرهــــادیــ ـ ـ دیگر باید...!