ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم و باختن ها وصدای شکستن را

نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم
چه شب ساکتی است انگارهیچکس دردنیانیست یاشایدمن دردنیای کسی نیستم...Undecided
من رفته ام ...

گور پدر تمام لحظاتی که نمی دانستی ...

چقدر دوستت دارم ...

گور پدر تمام لحظاتی که نمی دانستی ...

چقدر به تو نیاز دارم ...

گور پدر تمام لحظاتی که نمی دانستی ...

چقدر خوب است ...

که خوبم ...

که هستم ...

که آرامم ...
[عکس: 68c86a2ae27bd276d00fd3913597c87a-425]
باز هم من ماندم و خودم
باز هم من ماندم و جاده ای که حاکی از گذر توست
باز هم من ماندم و شهامت تازه ای که یافته ام
باز هم من ماندم و قصه ای که انگار دنباله ای ندارد
باز هم من ماندم و این همه واژه نانوشته
باز هم من ماندم و حسرت دیدنت
باز هم من ماندم و بغض نشکفته در گلویم
به گمانم همه چیز تمام شده است
به گمانم دیگر کار از کار گذشته است ...
به گمانم باید باور کنم که قصه تمام شده است
به گمانم باید باور کنم که انتظارم به پایان رسیده است ...
سخت ترين دوراهي
دوراهي بين فراموش كردن و انتظار است/گاهي كامل فراموش ميكني وبعد ميبيني كه بايد منتظرميماندي/وگاهي آنقدر منتظر ميماني كه مي فهمي زودتر از اينها بايد فراموش ميكردي
این چند وقت حالم بدجور گرفته. یه نفرم ازم نمیپرسه خوبی ولی حالا هم بپرسه اگه بگم خوبم یه دروغ دادمو پشت این خوبم هزار حرفا دارم ..اگه هم بگم بدم میگه مگه چته؟zaps

امســآل درســت مانـنـد پــارســال . . .

فــقـط سـیــآه مـــے پــوشَــم. . .

مُــد ِامــسـال ِمــن؛هَـمــان مــُد ِ پــارســالــیســت. . . !

بـــے تُــــو رنــگ ِ دلـتنـگے هــآیَـــم بــه مـــَن مـے آیَـــد. . .

بـے تـــُو. . .

فَقــط دلـتَنـگے بـــه مَــن مـے آیـــَد. . .
[عکس: 61013902169310750231.jpg]
آدمیزاد....

غرورشرا خیلی دوست دارد،


اگر داشته باشد
آن را از او نگیرید...

حتی به امانت نبرید..

ضربه ای هم نزنیدش،



چه رسد به شکستن یا له کردن!




آدمی غرورش را خیلی زیاد، شاید بیشتر از تمام داشته هایش، دوست



می دارد؛



حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر




دوستت دارد!oو این را بفهم آدمیزاد
گفتم:میری؟

گفت:آره


گفتم:منم بیام؟



گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر


گفتم:برمی گردی؟


فقط خندید


اشک توی چشمام حلقه زد


سرمو پایین انداختم



دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد


گفت:میری؟


گفتم:آره


گفت:منم بیام؟



گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر


گفت:برمی گردی؟



گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره



من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته



و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ :
ﻣﺎﻣﺎﻥ؟
ﻟﺤﺎﻓﻪ ﻣﻦ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻮﺩ ...!
ﭼﺮﺍ ﺭﻧﮕﺶ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪﻩ؟
ﺑﺎﻟﺸﺘﻢ ﻣﺜﻞ ﭘﻨﺒﻪ ﻧﺮﻡ ﺑﻮﺩ ...!
ﭼﺮﺍ ﺍﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻩ؟
ﺑﺎﺑﺎ؟
ﭼﺮﺍ ﻻﻣﭗ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﮑﺮﺩﯼ؟؟ !!!
ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯽ ﺍﺯﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ!
ﻣﮕﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﺎﺩ؟ ...
چرا ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﻮ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺪﻩ ﺁﺧﻪ؟!
ﺁﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ...!
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﻨﻮ ﺷﺴﺘﻦ؟
ﻋﺸﻘﻢ؟ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ ...
ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ...
چرا ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ...
ﺍﺭﺯﺷﻤﻮ نفهمیدی ......