ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تو نهایت آرامش منی..
دستانت تجسم عشق و نوازش اند…

نگاهم که میکنی

لبخند که میزنی


از سقف سرد شب ،

روشنی می چکد..آری

تو نهایت آرامش منی..
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي که با شب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد
ديري است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهيان و تنهايي خودم
پر کرده ام ولي
مهلت نمي دهند که مثل کبو تري
در شرم صبح پر بگشايم
با يک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي که با شب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد.
اگر يک نفر
هر آنچه که
از درونش برمي آيد را بنويسد
بي شک از درون او
کسي رفته است
تعداد
صورت مسأله را تغيير نمي دهد
حدس بزن
چند بار گفته ايم و شنيده نشده ايم
چند بار شنيده ايم و
باورمان نشده است
چند بار ؟

پدرم مي گفت :
پدر بزرگ ات ، دوستت دارم را
يک بار هم به زبان نياورد
مادر بزرگ ات اما
يک قرن با او عاشقي کرد
گاهي خوابت را مي‌بينم
بي‌صدا
بي‌تصوير
مثلِ ماهي در آب‌هاي تاريک
که لب مي‌زند و
معلوم نيست
حباب‌ها کلمه‌اند
يا بوسه‌هايي از دل‌تنگي
و تو هم روزي پير مي شوي
اما من
پيرتر از اين نخواهم شد
در لحظه اي از عمرم متوقف شدم
منتظرم بيايي
و از برابر من بگذري
زيبا ، پير شده
آراسته به نوري
که از تاريکي من دريغ کرده اي
دقايقي در زندگي هست
که دلت براي کسي آنقدر تنگ مي شود
که مي خواهي او را
از روياهايت بيرون بکشي و
در دنياي واقعي بغلش کني
و تو آغوشش اشک بریزی
همگان به جست‌ و جوي خانه مي‌ گردن د
من کوچه‌ ي خلوتي را مي‌ خواهم
بي‌ انتها براي رفتن
بي‌ واژه براي سرودن
و آسماني براي پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن
عشق را بی خیال

دوست دارم
لابه لای موهای مشکی ات



بمیرم...
اشتباه اول من اين بود
که به تو اعتماد کردم


اشتباه دوم من اين بود

که عاشقت شدم


اشتباه سوم من اين بود

که فکر مي کردم با تو خوشبخت مي شم


اشتباه بعدي من اين بود

که تو رو صد بار بخشيدم


اشتباه هزارم من اين بود

که هيچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بيرون

هنوز هم دارم اشتباه مي کنم که با تو حرف مي زنم