بايد باور کنيم
تنهايي
تلخترين بلاي بودن نيست،
چيزهاي بدتري هم هست،
روزهاي خستهاي
که در خلوت خانه پير ميشوي...
و سالهايي
که ثانيه به ثانيه از سر گذشته است.
تازه
تازه پي ميبريم
که تنهايي
تلخترين بلاي بودن نيست،
چيزهاي بدتري هم هست:
دير آمدن!
دير آمدن!
از خودم ننوشتم ولی از ته دلم نوشتم:
سکوت من از رضایتم نبود
منــــــــ
اگر راضی بودم میخندیدم
وقتی بغضم شکسته شد...
و نفس هایم؛
غرق شد در اندوه و بی تابی،
فقط "سکوت" با من بود!!
گاه گاهی که تنم...
خسته از لحظه ها؛
به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شد،
و شب هایی که بالشم
خیس می شد از اشک شبانه حسرت...
فقط "سکوت" با من بود
فقط "سکوت" با من بود
فقط "سکوت" با من بود
اینجا سرزمین واژه های وارونه است ...
جایی که "گنـــــــــج" "جنـــــــگ" میشود!
"درمان" "نامــــــرد"
"قهقهه" "هق هق"
اما "دزد" همان "دزد" است،
"درد" همان "درد" است
و "گــــــــرگ" همان " گرگ" است !!!
آری سرزمیـــــن واژه های وارونه ،
سرزمینی است که
"مــــــن" "نــــــم" زده است ،
"یـــــار" "رای" عوض کرده است،
"راه" گویی "هار" شده ،
"روز" به "زور" میــــــــگذرد،
"آشـــــــنا" را جز در "انشـــــا" نمیبینی
و چــــه "ســـــــــرد" است این "درس" زندگـــــــــی
اینجاست که
"مـــــــرگ" برایم "گــــــــــرم" میشود ...
چـــــــرا که "درد" همان "درد" اســــــت ...
حماقت چیست…؟
این که من…
تو را…
با تمام بدیهایی که در حقم میکنی…!!
هنوز…
دوست دارم
بازخواهی گشت ...
از همان راه رفته ...
و در آغوش خواهی گرفت
تمام آرزوهای در بادم را....
و باز آغاز خواهد شد ....
ترنم باران احساس هایم
ایمانم ...در روزهای انتظار
اینگونه به باورم نشانده
خــــــــــدایا
خــــواستم بگویم تنهایـــــم
اما ...
نگـــــاه خندانت ، مـــــــرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تو ...
ولی
عجیـــــــــب دلتنگم ...