ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
عاشق هم شدی
مثل زلیخا سمج باش
آنفدر سمج بازی در بیار
تا خدا خودش پا در میونی کنه
زمانی شعر میگفتم برای غربت باران
ولی حالا خودم تنهاترم .. تنهاتر از باران
چقدر سخته دلت بخواد
سرت وباز به دیواری تکیه بدی
که یه بار زیر آوار خیانتش تمام وجودت له شدی
همیشه تاریکی کریه نیست!
آبروی نور را برده این خیانت روشنت
دانه هایی از عشق کاشتم وخوشه هایی از غم برداشتم
خیانت،تکرار،رویش نفرت
باید مغرور بود . . .
دور از دسترس . . .
باید مبهم بود و سرسنگین . . .
خاکی که باشی آسفالتت میکنند و از رویت رد میشوند . . . !!!
با خدا باید بنشینیم دوتایی !
دور میزی ترجیحا گرد !
متقاعدش کنم که تنهایی چقدر درد بزرگیست !
تا لبخند بزرگی شاید ...
بر صورت گرد زمین نقاشی کند . . .
به سلامتی بهروز وثوق که گفت :
ننه هر چی بدبختی کشیدیم گفتی حکمت خداست.. ببین ننه نشونی این حکمت و بده برم در خونش بگم
د لا مصب مشکلت با من چیه ؟؟؟؟؟
از قسمت و حکمت حرف میزنند !
انهایی که معنی طاقت را نمیدانند . . .
این شهر چیزی کم دارد ...!!
آرایشگری شاید
روزگار سیاهت را
بسپاری به انگشت های هنرمندش
و سفارش کنی
طلایی کنش
یا شرابی حتی
و اگر خیلی سخت می گذرد
قیچی را بدهی دستش و بگویی
کوتاهش کن
از ته ته بزن......!!