ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم :

تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است

« همچنان دوستت دارم »

می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد

اما نمی دانم چرا؟

شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای

شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم

یادم می آید که می گفتی ساده باش

حال ساده می گویم : دوستت دارم
عشق واقعی


اگه یه روز من مُردم و تو منو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سر مزارم و گل سرخی رو روی قبرم بذار تا همیشه اون گلی که بهت داده بودم رو به خاطرم بیارم

ولی ...

اگه تو مُردی . من فقط یه بار میام مزارت ... میام و اون دسته گل سفید مریم رو که با خون خودم سرخشون کردم, برات هدیه میکنم و عاشقانه کنارت جون میدم تا بدونی هیچ وقت تنها نیستی ...
دستانت را دربرابرم مشت میکنی میپرسی گل یا پوچ؟در دلم میگویم فقط دستان تو....
سلام نمي دونم چي بگم خدايا فقط يه چيز ازت ميخام اونوبه من برسون خودت ميدوني كه تنها آرزوم اينه كه بهش برسم وخدايا خودتم ميدوني كه بدون اون نمي تونم زندگي رو ادامه بدم اي خدا مگه دوست داشتنم گناه كه منو اينجوري امتحان ميكني خدايا ديگه كم اوردم خدايا منو بهش برسون ديگه نميتونم



دل من

... در آن پر شور لحظه

دل من با چه اصراري ترا خواست،

و من ميدانم چرا خواست،

و مي دانم كه پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرنده

كه نامش عمر و دنياست ،

اگر باشي تو با من، خوب و جاويدان و زيباست
[عکس: 1222551655daood.jpg]
گاهی
عمیقا مایلم ماهی باشم !
ماهی حافظه اش هشت ثانیه است
بی هیچ
خاطره ای
!
[عکس: 101.jpg]
گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس

گاهی احساس تلف میشود به پای یک عمر

وچه عذابی میکشد

انکس که هم عمرش تلف میشود هم احساسش..

فلسفه تنهایی را هرچقدر هم که خوب ببافند

باز هم بی قواره بر تن ادم زار میزند ...

تمام فعلهای ماضی ام را ببر

چه در گذر باشی چه نباشی

برای من استمراری خواهی بود

که هرلحظه تو را صرف میکنم .

خدایا یک مرگ بدهکارم و صد ارزو طلبکار

خسته ام ...

یا طلبت رابگیر یا طلبم را بده
دلم میخواد

دلم میخواهد بخوابم.....
مثل ماهی تنگ که چند روزیست روی آب خوابیده است ....
دل نوشته های خیس - هیچکسـ بهـ اینـ فکـ نکـرد کهـ شایـد شیطانـ عاشقـ حـوا بـود کهـ بـر آدمـ سجدهـ نکـرد.


گذر زمان..



متوجه گذر زمان در این چند قدم نشدم ...

از کودکی تا بزرگسالی ...

تا چشم بر هم زدم , وارد دنیائی شدم که نه شباهتی به دنیای من دارد ...

...

و نه اطرافیانم همان همبازیهای صاف و سادۀ خودم هستند .

می خواهم این چند قدم را به عقب برگردم اما حیف که نمیشود .

همه جای جاده زندگی نوشته اند " دور زدن ممنوع " ...
گلوی آدم را

باید گاهی بتراشند

تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.

دلتنگی هایی که جایشان نه در دل

که در گلوی آدم است

دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. . .