ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ڪـآش دفـتـــَــرِ خـآطـِـراتـــَـمــ ..
چـــراغِ جــآدو بـــود (!)
تـآ هــَـر وقـتـــ از سـَـرِ دلـتنـگــے

بـہ رویـَـش دستـــــ مـےڪـشیــدَمـــ ، تـ ـ ـو از درونـَـش ...

بـآ آرزوےِ مـَن بیـــرون مـےآمــَـدے
آبجی کوچیکه گفت: زودی یه آرزو کن، زودی یه آرزو کن
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد
آبجی کوچیکه گفت: چپ یا راست؟ چپ یا راست؟
آبجی بزرگه گفت: م م م راست

آبجی کوچیکه گفت: درسته، درسته، آرزوت برآورده میشه، هورا
… بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت!
آبجی بزرگه گفت: تو که از زیر چشم چپ ورداشتی که
آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره
دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت
دیدی؟ آرزوت می خواد برآورده شه، دیدی؟ حالا چی آرزو کردی
آبجی بزرگه گفت: آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه
بعد سه تایی زدن زیر خنده
آبجی کوچیکه، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی
از چوپان پرسیدند :چه خبر؟
با لحن تلخی گفت:گرگ شد ان بره ای که نوازش ش میکردم .
مترسک گفت:ای گندم شاهد باش مرا برای ترساندن آفریدند،
اما من عاشق پرنده ای بودم که از گرسندگی مرد
اگر تو را نبخشم خدای من انقدر مهربان است که تو را ببخشد
و اگر تو را ببخشم خدای من انقدر عادل است که انتقام مرا از تو بگیرد
پس تو را می بخشم .
درخت , دلتنگ تبر شد … وقتی پرنده ها , سیم های برق را به شاخه هایش ترجیح دادند

پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر؛




خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست ...!
خدایا حواست هست صدای هق هق گریه هایم از همان گلویی می اید که تو از رگش به من نزدیک تری
راننده اسکناس مچاله را ازمن گرفت وپرسید:یک نفرید؟مکثی کردم وبیحوصله گفتم:
بله آقا….
خیلی وقته
من ، تو ، ما
و بازهم ویرگول های مزاحم
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..

چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..