ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟؟؟

اسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ……..
خوشبختی داشتن کسی ست...

که بیشترازخود ، تو را بخواهد...

و بیشتر از تو...هیچ نخواهد..
كاش بودنها را قدر بدانيم

به خـــــدا قسم

نبودنها

همين نزديكيهاست . . . !
حالى مثل مرگ هست
وقتى ليوان ابى مى خواهى
و
از بيمارى و ضعف توانى نيست
كسى را مى خواهى
خدايا يا كس ده يا سلامتى
ليوانى اب مى خواهم
پکی به سیـ ـگارش زد از پشت غباری از دود به دور دستها خیره شد
کنارش ایستادم و گفتم "" کنارم میمونی ؟ ""
آهی کشید و بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گفت
چطور می تونم به دونفر یک جواب بدم ؟
جنس دلتان از چیست ؟

که اصلا تنگ نمی شود …dfgh

هیچ وقت نگفت دوستت دارم

ولی همیشه

شالی را سر می کند

که میداند به او نمی آید

اما

من برایش گرفته ام …
و خداحافظی

وصله یِ غمگینی ست

که به چشم هایمان می‌دوزیم . . .
گفت: هیچکس از دوری نمرده !

مرده ؟!

تو دلم گفتم:

اونایی که مردن زبان گفتن ندارن …
زندگی می کنم و برایش دلیل هم دارم

دوست داشتن تــــــــــــــــــــــو …