ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
در حال تایپ هستم… انگشتان من میبارد و" نــــــــــام "تو می روید… !!
 
دلم که تنگ می شود، روی تکه کاغذی می نویسم...
" شــــانه هایت "
و یک دل سیر.. روی همین تکه کاغذ، اشـــــک می ریزم ...!
 
هر چه قدر دلت میخواد منو اذیت کن..
ولی من همشو به خدا میگم...
ﻣﯿﮕﻦ ﮔﺮﮒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﻩ ﺯﯾﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺟﺎﺩﻩ ...
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﺴﯽ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺯﺧﻤ ﻫﺎﺷﻮ ﺑﺒﻨﺪﻩ ...
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﺴﯽ ﯾﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺟﻠﻮﺵ ...
ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺮﻩ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﺰ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺴﺎﺯﻩ ﺑﺮﻩ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺶ ﺳﻨﮓ ﻧﺰﻧﻪ !!!
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ؟؟ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻣﯽ ﺭﺳﻮﻧﻢ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺟﺎﺩﻩ ...
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻨﯽ ...
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺣﺎﻟﻤﻮ ﺑﭙﺮﺳﯽ ... ﯾﺎ ﺯﺧﻤﺎﻣﻮ ﺑﺒﻨﺪﯼ ...
ﻓﻘﻂ ... ﻓﻘﻂ ﺍﻭﻥ ﺳﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺸﺘﺖ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﯾﺎ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﯾﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺑﺰﻥ ﻭﺑﻌﺪﺵ ﺑﺮﻭ !!!
ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻢ ﺭﻓﯿﻖ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺎﺷﻢ...!!!
ڪـآش مـפֿــابراتــ یــہ روز صـبـحـ بـهـتــ اسـ میـבاـב :
مـشـــترڪ مـحـتـرم و عـزیـز مـآ :
شمـــــآ قـبـلـטּ בر طـول روز فـلاטּ شمــآرہ رو בویسـتـ بار مـیـگرفـتے
اس ام اس ڪـہ حرفشـ رو نــزن،
انــقـב زیاـב بوב ڪـہ حسـآب ڪتـابـش از בستموטּ בر مـیـرفتـــ
حتے بــعـضے اوقـات ڪـہ اس هـاتـوטּ انـقـב פֿـــوب بوב ڪـہ مـا بـرا פֿـوבمـوטּ
ذפֿـــیرہ مـیـڪرבیـم .
حـتے یــہ شـبـ انـقـב حـرفـاے פֿـوشـگل مـیـزבیـنـ
ڪـہ مـا پاے تـلـفــטּ פֿـوابمـوטּ بُـرב و یاـבمـوטּ رفـت بـقـیـہ پـول تـلـفــטּ
تـونـو حِـساب ڪـنـیــم .
مشــترڪ محـتـرم و عـزیـز :
چے شُــבـہ ڪـہ ایـטּ روزا בیگـہ פֿـبرے ازتـ نیستــ ؟؟
چے شـבـہ ڪـہ اوטּ شمـآرہ هـہ رو בیگـہ نمیگیرے ؟؟
حتے یـہ اس פֿـالے هـم بهش نمیـבے ؟؟
منـہ مُــــــــפֿـابرات اوטּ בورہ رو بـاهـاتـوטּ زنـבگے ڪرבم
حَـقـمــہ بـבونـم
پَــــس بــگـو
مـטּ هـم اس ام اس بـבم و بگـم :
بے פֿـــیال رفـیـق
بـہ פֿـــآطـرم نجنگـیـב
اذیــت نـشــב
غُــב بوבنـشـو نذاشت ڪِـنـآر
פֿـیلے راحَـت بـهم گفتـ :
نمیشـہ ڪـہ مـنـو تو بــہ هـم برسیـم
گـفـت اگـہ مـیـشـہ בیـگـہ بـہ مـטּ زنـگ نـزטּ
هـیـچ قـولے نـمـیتـونـم بـهـت بــבم
حـتـیـ حاضـــر نشـב اوטּ בنیـآ ڪـہ میـפֿـواسـتــ بـבوטּ مـטּ بـریـزتـش
بهـم آتـیـش بـزنـہ פֿـوבش פֿـیـلے ساـבـہ ازم گـذشـت
و رفتـــــــ
به بعضیا باس گفت:
پر و بالو ک خودم بهـــــــــت دادم..
دم از کــــجا در آوردی بدبخت!؟!
هرسکوتی نشان ازضعف نیست !!


یکی از استادهای دانشگاه ؛ساعت دخترانه دستش بود وهمه به او می خندیدند...!

تااینکه

مشخص شد اون ساعت متعلق به تنها دخترش بوده که اونو تو تصادف ازدست داده بود..

دلهایی هست که دردمیکشد،اما دم نمیزند..

همیشه سکوت شخص ،دلیل برعدم قدرت او بر جواب دادنش نیست ..

خیلی ها هستند که سکوت رااختیار میکنند،تا کسی راجریحه دار نکنند ..

خیلی ها هستند سکوت رااختیارمیکنند ..

چون درد دارند وحرف زدنشان دردشان را بیشترمیکند..

خیلی هاهستندمی دانندکه حرف زدن دربعضی مواقع فایده ای ندارد ..

خیلی ها هم هنگام عصبانیت سکوت را اختیار میکنند تا کسی را از دست ندهند.
به دوستت دارم های دنیا دل نبند




خاک اگر "عشق" می فهمید




بهشت عاشقی خدایش را رها نمیکرد......
افسون میگفت:

چه روزهایی شده این روزها..

نه من، منم آن افسون شده ی پائیز برگهای دلشکسته

نه پائیز، آن قصه گوی شبهای آشفته از بادهای آسیمه

چه روزهایی شده این روزها....

دل شده غروبی خون آلود

غروب شده دردی افراشته

آسمان فرو شده در تیرگی نگاهی مرده

مرگ شده آرزویی تا بی نهایت دور

چه روزهایی شده این روزهای تلخ بزرگسالی...
امشب آسمانم تاب کشیدن ابرها را ندارد

کاش ابرها ببارند

شاید آسمانم نفسی تازه کند..