ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود!

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود!

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی!

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من!

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی!

در سینم ا نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود!

در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاها یم را دراز کنم!

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی!

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است!

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام!

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی!

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد!

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ!

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر!

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است!

نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت.

من با تو برابرم، مرد

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی

احتیاجی ندارم که تو حامی باشی

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم

با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم

به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستر ی و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی!

گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند

امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی

حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد

خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت

روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود

هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد

ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...
روزاری که از انسان ها به جای شرافت فقط شر و افت میبینی
وقتی کسی اندازه ات نیست دست به اندازه خودت نزن
________________________________________
پشت چراغ قرمرپسرک باچشمانی معصوم ودستانی کوچک گفت:

چسب زخم نمیخواهید؟ پنج تاصدتومن، آهی کشیدم و باخود گفتم

تمام چسب زخمهایت راهم که بخرم نه زخمهای من خوب میشودنه زخمهای تو…
روزگاریست که شیطان فریاد میزند ادم پیدا کنید سجده خواهم کرد
مثل کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است؛من به معجزه عشق ایمان دارم می کشم آخرین دانه کبریتم را هر چه بادا باد!
لنگه های چوبی در حیاطمان گرچه کهنه اند و جیر جیر میکنند محکمند..........خوش به حالشان که لنگه همند ......
فرقی نمیکند دختر باشی یا پسر؛ همین که با دل کسی بازی نکنی مردی…

خیلی وقته دیگه زندگی خوش نمیگذره …
فقط داره میگذره…
سُکوتـــ مے کُنَمـــ ... بِگذآر حَرفــ هآ آنقَدر یِکدیگَر رآ بِزَنَند تآ بِمیرند .

لعنت به تو ای دل

همیشه جایی جا می مانی

که تو را نمی خواهند

لعنت به تو ای دل

همیشه جایی جا می مانی

که تو را نمی خواهند

کـــــــــاش می شد

دنیـــــا را

تــــا کرد و گوشــــه ای گذاشت ،

مثل جانماز مــــــــــادر !


دلم تنگ سکوت است ...
با توووام پسر جان...!!
دختری که مسخره بازی درمیاری،نگات می کنه و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!!
دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه و میاد به دیدنت...!!
دختری که وقتی قدم می زنید و یه پسر خوش تیپ تر می بینه، خودش رو بیشتر می چسبونه بهت...!!
دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ، هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!!
دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ، با یه لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!!
این دخترو حق نداری اذیت کنی...!حق نداری
سلامتی اونایی که خیلی تنهان

نه که نمیتونن با کسی باشن

فقط دلشون نمیخواد با هر کسی باشن.....!

گریه نمیکنم...
یک چیزی رفته توی چشمم...
به گمانم...
یک خاطره است..!!!!