ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تو او را خواستی

و من ساکت ماندم !

دیگر هیــچی نبودم !

حتــــی آنــقدر زن نبودم ، که دوباره عاشــــــــــــــــقم شوی...!

امـا کـــــــاش میـفـهـمیـــدی ،

مــن در بــرابــر هــــرزه هــای بـی احســـاسِ ایــن شهـــــر شــــلوغ...


فقـــط یــه دخـــتـــــر ســـــــــاده بودم !
[عکس: megpv1sjtkk7dbwi2v48.jpg]

سرزده بیا...

کمی آشفتگی بد نیست...

آن وقت

...

تکاندن شانه های پر غبار...

و مرتب کردن موهای پریشانت

...بهانه ای می شود برای زندگی

[عکس: t7sq80vfuqsnmx61e41.jpg]
خدایا!

من میدانم

تو هم میدانی

که شدنی نیست

حتی اگر معجزه کنی

باز هم

...

او یک آرزوی محال است!

[عکس: 76vxff3chk687q8ha0c9.jpg]
[عکس: y0xfgmq05xhry5vj2m.jpg]



[align=CENTER]سفر چگونه دست من را

از آن همه گرمی جدا کرد

گوئی صدایی از ته گور

چون مرگ من ، من را صدا کرد



من وترن در هم خزیدیم

از تو دگر چیزی ندیدیم

میان راه آهن عشقت

چگونه از هم دل بریدیم



از پشت دیواری پر از دود

تو را میان خانه دیدم

سبک تر از ابری سبکبال

به سوی آغوشت دویدم



زمین از آغازش جدا شد

هوا پر از قهر صدا شد

صدای اندوه درونم

چگونه خالی از صدا شد



آیا در آن لحظه ندیدی

که من پر از احساس دردم

میمردم از این غم که دیگر

هرگز به خانه برنگردم



اکنون تو تنها مینشینی

تنها میان خاطراتم

من میخزم چون سایه او

روی نگاه سرد و ماتم



حس میکنم چیزی نمانده

جز تو که خانه در سر من

با من یکی شو بعد از این راه

ای ابتدا و آخر من



سوت ترن آغاز تلخی ست

کز ارتعاشش میشوم سست

با آن چگونه میتوان زیست

در آن چه چیزی میتوان جست



روزی دوباره مشود باز

دروازه های بازوان م

میگیرمت هر جا که باشی

در بازوان ناتوانم
[عکس: tuxsm91nbco35738jep9.jpg]

[align=CENTER]باران نبار

...

عاشقانه اش نکن

...

"من و او ... ما نشدیم"
دلم تنگ است از تکرار جدایی
فغان از تو و از دست جدایی
خسته ام از چشم بر ره بودنت
ای دو صد نفرین بر دنیای جدایی
هیچ کس سراغم را نمیگیرد ... حتی خواب!!!!!!
هر که را دیدیم از مجنون و عشقش قصه گفت ...

کاش میگفتند در این ره چه بر لیلا گذشت....
این روزها خیلی ها زندگی نمیکنن !!!
فقط ادامه میدهند....
نمیدانم نهان از من
چه نیکی کرده ای با دل ...؟
که چون غافل شوم از او
دوان سوی تو می آید ....