ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
‌وابَستِــــــگـی...

چِـــه زود اِتْـــفاق میُفتـــــه...

قَبــل از اینـــکه بفهمــــی...

راه برگَشت رو گُـــم کــردی..
‌مینویسی......
خط میزنی.....
پاره میکنی.....
آنقدر حرفهای دلت سنگینند که
برای گفتنشان
برای نوشتنشان
باید تمام کاغذ ها دنیا را سیاه کنی، خط بزنی، پاره کنی...
‌با ارزش باش
با ارزش زندگے ڪن
برای خودت خطهایے داشتہ باش
روی بعضے چیزها
زیر بعضے چیز ها
ودور بعضے چیزها
میانِ عاشقی کردن هایتان؛
حواستان باشد که روزی سرتان به همان سنگی نخورد
که یک عمر برای او به سینه میزدید!
رفتن آدم ها؛
این روزها عادی شده،
حواستان باشد ...
‌از لیوان ها به لیوان هاے شکستہ فکر میکنی...
از آدمها به کسے کہ از دست دادی...
و بہ کسے کہ بہ دست نیاوردے...
همیشہ چیزے کہ نیست بهتره...
‌آدم ها به همان سرعـت
که آمده اند میروند...
تنهــایے ات را محکــم بچسب...
این جا کسے
به زانوهاے ِدر آغوش کشیده ات
حسادت نمیکند...
‌این روزها

هر آدمی یک شهر پیچیده ست

باید یکی باشد که آدم را بلد باشد
‌وقتی‌ دلت مثل من ترک برداشت
دیگر آمدن یا رفتن
بودن یا نبودن
هیچ فرقی‌ نمی کند
آدم یک روز به جایی‌ می‌‌رسد
که دلش می‌‌خواهد همش بخوابد
خواب چقدر خوب است
برای نداشتن‌ها ......
‌اگر کسی را دوست دارید هیچوقت به او نگویید!
به هیچ عنوان!
اگر خدایی نکرده از دهانتان در رفت،آن زمان است که خیالش راحت میشود!
میتواند برود و هر وقت که دلش خواست برگردد!
مطمئن است که هیچگاه هیچکس جایش را پر نخواهد کرد!
اگر کسی را دوست دارید نگویید!بذارید برای بدست آوردن شما تلاش کند و فکر کند که اگر یک لحظه غافل شود شما را از دست داده است!
نگویید...هیچوقت نگویید...
‌شهریورجان!
میشودخیلی دوستانه خواهش کنم بروی؟
من باتو
حالم خوش نیست
دلم کمی پاییزوشال گردن وخیابان میخواهد
صداقت مراببخش اما؛
توهرکارهم کنی
مثل"پاییز"
به دل
نخواهی نشست!