ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
کاش می شد با ماه قهر بود
ستاره ها را پیچاند
و تمام چراغ ها را خاموش کرد؛
آنگاه در سیاهی شب
به دور از چشم نارفیقان
یک دل سیر گریه کرد
باری..
همدمی برای پنهان کردن اشک ها نیست
شهر مرده را انتظار باران نبایستن..

مشکل از آنجا شروع شد که خدایانمان جای حق نشسته بودند
غافل از اینکه باید پای حق می ایستادند.
حالم از کلمه ی “عزیزم” و “عشقم” بهم می خوره
من رو همون “ببین” صدا کن
بی ریایی شرف دارد به ریا کاری ! :/
[highlight=#fafafa]
چقدر دلم تمام شدن می خواهد
از آن تمام شدن هایی که بشود نقطه سرِخط و آنگاه دیکته تمام شود و من دیگر آغاز نشوم !
[/highlight]
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده. یک رفیق شش دانگ. کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده، و محک زدنی در کار نباشد!
رفیقی که من نگویم و او بشنود
، بخندم و حجم بغضم را در خنده ام ببیند
. رفیقی که بگویمش برو، اما بماند..!
اوج تنهایی را زمانی احساس کردم که دیدم مترسک به کلاغ گفت تا می تونی نوکم بزن اما تنهام نذار.
سلام روزگار... چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم.. اگر بگذارند...
دارم خرده های دلم را...
چسب میزنم... راستی این دل...
دل می شود؟
خودمان را پیدا کنیم...
نیمه ی گُمشده مان پیشکش
خنده را معنی سرمستی مکن
انکه میخندد غمش بی انتهاست…
شبها "مترسک" کتش را روی شانه ' آدم برفی' می اندازد وسیـ ـگاری باهم میکشند و ' پرنده ها 'را به هویج دعوت میکنند...
هه...
ما که خوابیم... همه باهم رفیقند!!!
هیچوقت بی خداحافظ کسی را ترک نکن
نمیدانی چه درد بدی است
پیر شدن در خم کوچه های انتظار …