ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
غمگینی آدم هایی کـه دوستشــــان دارم غمگینم می کند.
گاهی دلـــــم می خواهد با انگشتم
گوشه لب شان را بالا ببرم
شاید خنـــــــده یــادشــان بــیاید.
اینکه کاری از دستــــم بر نمــی آید..!

اینکه زورم به دنــــــیا نمی رسد ، تلـــــخ است !

خـــــــــــــــــــــــــــــــیلی تــــــــــــــلخ ......


[عکس: 8am5bq9qmthxfa8ikq1g.jpg]
بهار دوست داشتنی من ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
تو نه در فضای کوچک این کلمات ، نه در قالب یک فصل
و نه در این هوای بی ثبات می گنجی ..
تو را فقط قلب کوچک آن گنجشکی می شناسد که روی آخرین شاخه ی درخت
در خیابانی ساکت و بی عابر لانه ساخته
یا چلچله ای وامانده از سفر که مقصدش را نمی داند ..
تو نمیدانی چه درد بزرگی ست در انتظار تبریک کسی بودن
که در لحظه ی تحویل سال اصلا به یاد تو نیست ..
اما انگار خواب دیدم که از راه رسیدی درست زمانی که درخت خمیده ی حیاط هم
آمدنت را به گُل شسته بود و سفره هم در انتظار سین آخرش بود.
تو ، بهار دوست داشتنی من ،
نمیدانم چرا هر چه دورتر می شوی عاشقتر می شوم !
دلتنگِ تو هستم . چه مي شود كرد ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
دلم مثل شعله فانوس ، سوسو مي كشد
دلتنگِ تو هستم . چه مي شود كرد ؟
هميشه فاصله اي است ..

فانوسِ آويخته از ستونِ نهانخانه باورم را بر مي دارم
و از نردبان زهوار در رفته ی سردابه ی زندگي ،
پائين مي روم تا مثل هر روز به دالانهاي درونم سرك بكشم ..

تاريكي ژرفي ست ..
من هستم و باورهاي بي شكلي كه شبيه هيچ اند.
مثل غروبِ سنگي و سردِ امروز ، پُر از سنگيني ِفراموشي ام
براي لحظه اي يادم مي رود كه در اين سالهاي طولاني ،
چشم به راه چه كسي بوده ام
كه هر از گاه سر از اين آوارگاهِ تاريك در آورده ام ..

اين انتظارهاي مداوم هزارساله ، انگيزه زندگي من هستند.
درست شبيه عقربه كوكی ثانيه شمار ، مدام از پله هاي زمان بالا رفته ام ..
و اكنون در پرتگاه سيري ناپذيرِ حركت ، سراغ ِ كسي را مي گيرم ..
انگار سايه يكي ، تكه اي از نگاهم را مي دزدد .
فانوس را مي چرخانم ..
شعله ي فانوس قبل از هر سوئي ، سمت دلم را روشن مي كند
و « دلتنگِ تو بودن » را به وضوح در روشنيِ دلم لمس مي كنم ..
لبخند مي زنم و مثل هميشه تو را از زير آوارهاي درونم بيرون مي كشم ..
فانوس را كنار تو روي زمين مي گذارم و به خاك مي افتم و در تو منتشر مي شوم ..
ب بعضیا باس گفت!
شـــاااااخے، لاتے، دااافے، پافے، هـــرچے هستے واســـه خـــووووودتے!!!
بـــه مـــن كه میـــرسے فقـــط عیـــنه آدم ســـلاااااااام
بــــــــــعـــد... هــــــــــــرررری
Oftad
??ﺑــِِـِـِـِﭙْْـــﯿْـــﭽٰـٰــٰــٰـﻮُنٍ ?


ﻭَﻟـٰــٰــٰــٰــٰـــٰـــے✘


نَه ﮐَـﺴــٰـﯽ ﺭُﻭ کـِــ ﺧُـــﻮﺩِﺵْ ﺟـٰـﺎﺩِﻩ چٰـــاّلّوٌسْـهِ??


✘حـــــالــــــــا هـــــــــررررررررررررررررے✘
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﻏﯿﺮﻩ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﻭ
ﻣﮑﺚ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ ؛ " ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ..."
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ،
ﺑﺪﻭﻥ
ﺧﯿﻠﯽ " ﺗﻮﻭ ﺩﺍﺭﻩ ..."
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ، ﺑﺪﻭﻥ "
ﺧﯿﯿﯿﯿﯿﯿﻠﯽ ﺯﺧﻢ
ﺧﻮﺭﺩﻩ ..."
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﻤﻤﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻬﻪ ،
ﺑﺪﻭﻥ
" ﺯﻣﺎﻧﯽ ، ﺯﯾﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺣﺪ ، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ..."
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ، ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺷُﮑـــﺮ
ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺩﻭﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ، ﻧﻪ ﺣﺎﻟﺶ
ﺧﻮﺑﻪ ﻧﻪ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺵ ..."
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ "
ﺍﺯ ﻧﻈﺮ
ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ..."
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ
" ﺩﺭﺩﻫﺎﺷﻮ ، ﺧــِــــﯿـﻠﯿﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻦ ..."
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﺎﯾﻢ
ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺑﺪﻭﻥ " ﺍﺯ ﺧــِــــــــیلیا ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ
می خواهم تمام سیـ ـگار دنیا را زیر تابلوی "سیـ ـگار ممنوع" دود کنم

تا باطل کنم قانونی که معنای درد را نمی فهمد . . .
احتیاجی به تسبیح نیست..
دستانت را که به من بدهی..
با انگشتانت ذکر دوست داشتن میگویم..
همه گفتند :
بخشش از بزرگان است
من بخشیدم و هیچ کس نگفت
چقدر بزرگ شدى
همه گفتند :
بلد نبودى حقت را بگیرى . . .
✘به خاک بــــــــــــسپار آنــــــــــــکه تورا ..... به " هرزگــــــــــــی هایش" ســــــــــــپرد...✘