ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
گاه بهتر است خاطرات را سطل سطل
از ذهن بیرون کرد
خاطرات نه سر دارند
و نه ته
بی هوا می آیند
تا بی نفست کنند
میرسند گاهی وسط یک فکر وسط یک حرف
سردت میکنند
خاطرات تمام نمیشوند
تماممان میکنند
آدم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچکس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند ، برای همه هستند
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سو استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم چون بوی ناب “آدم” میدهند !
زنان...
موهایشان فقط برای زیبایی نیست
زبان احساسشان است
عاشق که باشد موهایش را رها میکند
غمگین که باشد با کش دارش میزند
باحوصله که باشد میبافد و می آراید
عصبانی که باشد جمعش میکند
و
دلش که بشکند اولین چیزی که اضافیست موهایش هستند!
انتظار که چیز بدی نیست !
روزنه امیدی ست در ناامیدی مطلق ..
من انتظار را از خبر بد بیشتر دوست دارم ..!
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهد...
هيچ چيز
جز گپ ریز ریز با مادرم...
هی من حرف بزنم...
هی او چای تازه دم بریزد...
هی چای ام سرد شود...
هی دلم گرم...
آنجا که چای ات سرد میشود
ودلت گرم
"خانه مادرت است"
سیمین بهبهانی...

ﺯﻥ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻲ :
ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻲ ﻣﻮﻗﻊ ﻏﻤﺖ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﺮﻭﻱ !
ﺳﻴﮕﺎﺭﻱ ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻧﻲ !
ﻭﺩﻭﺩ ﺷﺪﻥ ﻏﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻲ !
ﺯﻥ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻲ :
ﻏﻤﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎﺏ ﺁﺭﺍﻳﺸﺖ !
ﻭﺑﺎ ﺭﮊ ﻟﺒﻲ ﻗﺮﻣﺰ!
ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻟﺒﻬﺎﻳﺖ ﺍﺟﺒﺎﺭﻱ ﻣﻴﻜﻨﻲ !
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﻫﻢ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ .. ﻧﻪ ﺩﺭﺩﻱ ﻫﺴﺖ،ﻧﻪ ﻏﻤﻲ
ﻭﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﻴﺖ،ﭘﺎﻙ ﺷﺪﻥ ﺭﮊ ﻟﺒﺖ ﺍﺳﺖ !!
ﺯﻥ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻲ :
** ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻏﻢ ﺑﺨﻮﺭﻱ ....**
در آستانه مرگ
دلم میخواهد کمی برای خودم سوگواری کنم
نه فقط برای خودم
بلکه برای دلی که صد تکه شد
غروری که از پا در آمد
و صبری که تاب نیاورد
میخواهم کمی اشک بریزم برای رفتگانم ...
دیگر چیزی از من نمانده ..
جز یک تن خسته ... یک ملکه برفی ...
دلم کمی سوگواری میخواد !
تنها کمی ...

چقدسخته یکیو ساده بی غل و غش دوسش داشته باشی

واسه امتحانش یه حرفی بهش بزنی پاپیچش بشی

ولی اون از این امتحان سربلند بیرون نیاد

اون موقع است که دلت چقدر
به درد میاد

تازه میفهمی ک نه بابا اون فقط تو رو سطحی میخواسته

تنها فقط تو رو برای قمار با لحظه هاش میخواسته

گاهی بد نیست اینجوری تلنگری بخورم

بلکه دیگه از سادگیام گول نخورم

اینو بفهم هر کسی تو رو واقعا بخواد برای بدست اوردنت

با زمین و زمان میجنگه تا قلب پاک و پراحساس تو رو بدست بیاره

همه فقط ادعا میکنن یکبار هم نشد ثابت کنن
آنقدر براي تو بوده ام

كه ديگر من برايم غريبه است ...

اينگونه است كه وقتي ميروي ، ميروم

چون نه تو را دارم و نه خودم را ...
[/b]
بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند ...
بزرگ شدم ...
دیدم ...
شنیدم ...
رفتم ...
آمدم ...
و یاد گرفتم ...
نه ...!
آدمها نیش میزنند ...!
هر چقدر صمیمی تر ، عزیزتر ، نیششان سمی تر ...!
یاد گرفتم ...
اعتماد کنم نیش میخورم ...
دل ببندم نیش میخورم ...
ساده باشم نیش میخورم ...
پر احساس باشم نیش میخورم ...
آدمها سنگدلند ، بیرحمند ...
آرام نزدیکت میشوند ...
محرمت میشوند ...
عزیزت ، همراهت ، عشقت میشوند ...
تا هستند خوبند ، مهربانند ...
اما کافیست خیال رفتن کنند و تو نخواهی ...
ساز بزنند و تو نرقص ی ...
آنوقت بیخ همان گلویی را که ؛
بارها بوسیده اند نیش میزنند ...
نیشی عمیق و کشنده و می روند ...
و از همان موقع تا آخر عمرت درد بی درمان میشوی ...
بی سرو سامان میشوی ...
گلویت ورم میکند ...
نفس که میکشی تیر میکشد ...
دستت را رویش که میکشی تمامش زخم است ...
نیش است ، درداست ...
بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند ...