مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...
مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه
مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ...
زمــآنـے ڪه دلت گرفت
چگونه و با چه رویـےسر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :
خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم !!!
پس چه شد ...
“گـریه” آخـریـن چیزیست کہ بـاقی میمـانـد …
و “بـغـض” یکی مـانـده بہ آخـری …
و “امیـد” پیش از بـغض میتـرکـد .
یه ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﺍﺻـﻦ ﻧـﮕـﺬﺷـﺖ ﺍﻣـﺎ ﻣـﺎ ﺍﺯﺵ ﮔـﺬﺷـﺘـﯿـﻢ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻢ ﺑـﺪ ﮔـﺬﺷـﺖ..••
ﺳـﺨـﺖ ﮔـﺬﺷـت..••
ﺑـﺎ ﺩﺭﺩ ﮔـﺬﺷــﺖ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﯾـﻢ ﺍﻣـﺎ ﺟـﺰ ﺩﻟـﻤـﻮﻥ ﻫـﯿـﭻ ﮐـﺲ ﺻـﺪﺍﻣـﻮﻧـﻮ ﻧـﺸـﻨـﯿـﺪ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻤـﻪ ﭼـﯽ ﺑـﻮﺩ ب جز ﺍﻭﻧـﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎﯾـﺪ می بوﺩ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻮﺍ ﻋـﺠـﯿـﺐ ﺩﻭﻧـﻔـﺮﻩ ﺑـﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫـﻤـﻮﻥ ﺷـﺒـﺎ ﻣـﺎ ﺑـﻮﺩﯾـﻤـﻮ ﺗـﻨـﻬـﺎﯾـﯿﻤﻮﻥ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻧـﻔـﺴـﻤـﻮﻥ ﺑـﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﻫـﻤـﻪ ﺑـﻐـﺾ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻧـﻔـﺲ ﮐـﻢ آﻭﺭﺩﯾـﻢ ﺍﻣــﺎ ﺩﻭﻭﻡ آﻭﺭﺩﯾــﻢ..••
ﯾـﻪ شـــبایـــی ﻓـﻘـﻂ ﺯﻧـﺪﻩ ﺑـﻮﺩﯾـﻢ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﻧـﮑـﺮﺩﯾـﻢ..••
ﯾـﻪ ﺷﺒـﺎﯾـﯽ ﺯﻧـﺪﻩ ﻫـﻢ ﻧـﺒـﻮﺩﯾـﻢ ﻓـﻘـﻂ ﺑـﻮﺩﯾـﻢ..••
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان
یـــــکــــ بــــغـــض
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده
بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی
هیس...
حالم خوب است!
خوب خوب
از آن خوب هایی که وقتی میگویم خوبم اشکهایم سرازیر میشود
و نقاب صورتم با قطره های اشک خیس میشود
من خوب خوبم
سخت است درک کردنِ
دخــــــتری که غـــــم هایـــش رافقط
دلش میـــــداندوخدایــــــش...!!!
زمانی میتوانی مرادرک کنی
که معنای سه نقطه ی آخر
جـمــلاتــم را بفهمی..!!!
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
پیاده از کنارت گذشتم
گفتی: " چندی خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم،
گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون
صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی
چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا
هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا
سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا
مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
وقتی زنی موقع زایمان فریاد کشید
حتی در فیلم تو بلند
گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام
ناسزاهایت، فحش خواهر
و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو
نتوانستم پاها یم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون
تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را
حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی
تو ازدواج نكردی و به من گفتی زن
گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتی ترشیده
عاشق که شدی مرا به زنجیر
انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرابپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اتو
بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم
تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را
عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه
مال پدر است
در تمام زندگیم جای یک جمله خالی بود:
خسته نباشی مرد...
تا روزی کــه بــود،
"دســت هــایــش" بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . . !!