ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تو همانی كه هر بار
با حرفهايت آزارم ميدهی
فكر نكن بی جوابم
همان لحظه پُر از جوابم
اگر نمی گويم چون چيزی مدام در من مي گويد:
حيف كه دوستت دارم ...
باورِ آدم‌های ساده را خراب نکن! آن‌ها
با تو تا ته خط می‌آیند و اگر
بی‌معرفتی ببینند قهر نمی‌کنند می‌میرند
مرگ پروانه را آیا دیده‌ای؟ پروانه با یک
تلنگر «آرام می‌میرد»
درست می گویند
هر عمل، عکس العملی دارد
مثلا...
تو می خندی و
من می میرم برای خنده هایت...
به تمام انسان‌های اطرافتان زمان بدهید
تا خودشان انتخاب‌تان کنند!
"وجود خود را"به‌کسی یادآور نشوید که:
ای ‌فلانی، من هم این‌جا نشسته‌ام زمان
بودن و نبودنت را می‌شمارم...!
عشق خودش خواهد آمد
بی هیاهو، نمی توان از آن فرار کرد
زمانی متوجه آمدنش
خواهی شد که بدون آن
نفس کشیدن دشوار می شود...
این روزها
مصمم تر از هر وقت دیگری
قصد به رفتن دارم.
اما حواسم به تقویم هست
و آتقدر نامرد نیستم که در پاییز بروم.
زمستان که رسید
از تصمیمم برایت میگویم.
"عشق" فراتر از تصور آدمهاست ، یک حس مقدس که
زمان نمیشناسد،
هرموقع تشخیص بدهد سر و‌کله اش پیدا می شود..
یک حسِ فوق العاده که از توصیفش
عاجز می شوی!
هیچ واژه ای نمی تواند این حس زیبا را
آنطور که ‌باید تعریف کند.
احساسی که معنای مطلقی نمی توان
برایش پیدا کرد..
چیزی مثل یک‌ احترامِ شیرینِ متقابل!
جوری که
فقط باید زل زد به چشمهایش،
فقط باید خیره شد به لبخندش،
فقط باید حضورش را بویید..
و پشتِ پلکهایش نشستُ
در زلالِ ترین جای جهان غرق شد..

این پیچیده ترین حس ساده ی دنیاست !
حسی که با آن حالت خوب است..
«عشق یعنی حالت خوب باشه»..
شب ها
قصه ی "او"ی رفته از نو نقل می شود..
کلمه به کلمه ی نبودنش سطر می شود
و می نشیند بر پیشانیِ سرنوشتمان..

"بغض کهنه" ی جای خالی اش هم می شود اوج داستانِ شب ...
بايد قانون" دوست داشتن و نرسيدن " را
در تاريخ ثبت كنند،
بايد ثبت كنند تا نسل هاى بعد از ما
بدانند چه شب بيداری ها كشيديم
از دستِ خاطرات
چه شب ها چشم هايمان برايش باريد
اما او چترش را باز كرد و زیر بارانِ ا‌شکهایِ ما خاطره ساخت..
بايد بدانند...
بايد بدانند هركه را " دوست داشتيم "
يا دور شد،
يا عوض شد
و يا از خود بيخود،
بايد بدانند كه نسل هاى قبلشان
دورى را به جان مى خريدند
و عاشق مى ماندند
و مى ماندند...
قلبِ بزرگی داشت
اینقدر
بزرگ که دلم میخواس روزی صد بار داد بزنم و بهش بگم تو برای این آدما خیلی زیادی.اینقدر زیاد که بلد نیستن چطور قدر بودنت و بدونن.
با تموم خوبیاش خیلی کله شق و مغرور بود.خیلی خیلی
خیلی.
یه روز وقتی تو تلگرام بود از جفت شدن ساعت اسکرین شات فرستاد؛
یهو دیدیم پیام کسی که مدتها رابطشون خوب نبود امده بالا.
منم که لجبازیم ملس
به اصرار ازش خواستم پیاماشون و برام بفرسته.
از دوستش خواسته بود که هم و ببینن.
با اینکه خیلی بد دلش و شکونده بود
فقط بخاطر اینکه من یه بار لابه لای حرفام گفته بودم دلم میخواد دوباره رابطتتون خوب شه‌ .
بخاطر خوشحالی من
از خودش
غرورش
و دل شکستش گذشته بود.
اون لحظه پر از‌حسای خوب و بد بودم و نمیدونستم از این از خود گذشتگیش خوشحال بشم یا به خودم لعنت بفرستم که بخاطر حرف من‌ از غرورش گذشت و غرورش له شد.
اگه کسی و دوست دارین اینجوری دوست داشته باشین که بتونین بخاطرش از غرورتون بگذرید.