ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ما به هم نمی رسیم

امّا

بهترین غریبه ات می مانم


که تو را همیشه دوست خواهد داشت . . .
خورشيد براي من
ساعت هفت غروب طلوع مي کند
آن هم از پشت ميز يک کافه
يعني وقتي تو را مي بينم
روز من از حضور تو شروع مي شود
شب من ُ،از غيبت تو
کاري کن
روزهايم بلند باشند.
می توان زیبا زیست
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
لحظه ها می گذرند
گرم باشیم پر از فکر و امید…
عشق باشیم و سراسر خورشید…
تو که تنها نمیمونی
من تنهارو دعا کن
من اون خزون زده ی برگم

که باغبان طبیعت برون فکنده ز گلشن

به جرم چهره زردم
هنوز تو فکر قدیمایی 
هنوز تو فکر قبلیایی
همش میکردی جر و بحث
قولات همش حرفه حرف :)
سیر تا پیاز قصه را رو کنم برایت؟

این من! تو را دوست دارد

بیشتر از دوست داشتنی که در شعرها میخوانی...

بیشتر از حرف هایی که خواننده مورد علاقه ات، برای معشوقه اش میخواند

دوست داشتنِ من سیر تا پیازِ حرفش "توست "..

مثل مولانا

مثل سعدی

مثل هرکس که با دیدن تو

وجودش شعر میشود ..

تو یک کلمه نیست

(تو) یک جهان است که در آغوشش

همه چیز فراموش میشود جز عشق!

قصه ی من خلاصه میشود در بودنت

و این کل ماجرا بود !


دوستت دارم ♥♥♥
باید بفهمی
من اولویت چندم یا استراحتگاه نیستم
منو باید وسط سرشلوغیات بخوای
وقتی دورت شلوغه و دستت بند...
منُ واسه اوقاتِ بی حوصلگی و بیکاریت کنار نذار
ذخیره نگهم ندار که وقتی بقیه نیستن باشم...
واسه من
واسه خاطرِ کنارِ من بودن
اگه وسطِ مشغله هات جا باز کردی و فلان قرارُ کنسل، حسابه....
واسه خاطرِ نیم ساعت دیدنِ من اگه چند صد کیلومتر رانندگی کردی
اگه وسطِ روز
لایِ سرشلوغیات دلت هوامُ کرد و تنگ شد برام، حسابه...
وگرنه آخرِ شب ها که رو تخت دراز کشید ی و خوابیده هیاهویِ دورت
همه بلدن بگن دلم برات تنگ شده
همه بلدن دوستت دارم بگن...
منُ
بودنمُ
ذخیـره نکن برایِ بعد
بعضی چیزا، با ذخیـره کردن زیاد نمیشن، تموم میشن
حروم میشن...
مثلِ چایی که
سـرد میشه و میوفته از دهن....
          توجه======این یه تایپیک ثابته لطفا ارسال نکنین اینجا====== توجه
ما انسان ها اكثرا بي لياقت بودنمان را ثابت مي كنيم
عادت نداريم به قبول دوست داشتن هاي واقعي و صادقانه
ما بد عادت شده ايم
كسي را در ذهنمان آنقدر بزرگ مي كنيم كه دست خودمان هم به او نرسد
آنقدر فدايش مي شويم كه باور ميكند فدا شدني ست...
آنقدر قربان صدقه اش مي رويم كه در آخر از قرباني شدهٔ مان رد مي شود و به دنبال ستاره خودش مي رود
ستاره اي دور و دست نيافتني
ولي بي خبر و قافل از اين كه
ستاره هم عاشق ماه است ...