ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
دوست دارم دستم را بگیری وزیر گوشم زمزمه کنی:پشت خواب های ناآرام تو…
چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست
دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم:پشت نگرانی های زنانه من…
مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم…
من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است ..
و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم‌، نوشته بودم :
زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم‌، لال‌مانی گرفته است از بس نبوده ای.
نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای ..
و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ‌، نوشته بودم :
اینجا اما ‌، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود می کند ..
فقط منم و دلی که برایت، یک تهران تنگ شده است !
نوشته بودی کاش راهمان آنقدر دور نبود و کاش سرت آنقدر درد نمی‌کرد ..
و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ‌، نوشته بودم :
دلیل سر دردهایت منم آبی جان‌، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ‌، دل بسته ای ؟
نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ‌، عطر مرا شنیده ای !‌
و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمی‌زدم ‌، آه کشیده و نوشته بودم :
من اما از لابلای این نامه ها‌ ، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند ..
نوشته بودی : محبوب من ،‌ شاید این نامه آخرم باشد ..
قرار است لباس سپیدی بر تن کنم و دست در دست مردی بدهم که هیچ بویی از تو نبرده است ..
و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم ،‌
برایت همراه نامه ‌یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز ،‌ کنج اتاقم ‌سخت اشک ریخته بودم‌ !
[عکس: 53845439789463963404.jpg]





و خداحافظی اش
آن‌چنان چلچله‌سان است كه من می خواهم
دائما باز بگويد خداحافظ
اما نرود ..
آی سی یو ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
روی شیشه با خط قرمز نوشته بود : آی سی یو
و من بی خود ، داشتم فکر می کردم
" آی سی یو ” یعنی ” می بینمت ”
پرستار با وحشت داد می زند ، بیمار از دست رفت ،
من کبود شده ام
از دست می روم ، شوک می دهند ،
از تخت می جهد جسم مرده ام ...
خط مانیتور مراقبت های ویژه هنوز صاف است !

هیچکس نمی داند که فقط تنفس مصنوعی کار ساز است
آن هم مکرر ، از لبهای تو !
جـسـمم که رفت . .
من روحم بیخود فکر می کند
" آی سی یو " یعنی " می بینمت "
آخــــرین ها
همیشــــه آدم را به فَنــــا میدهنــــد؛


پُــــکِ آخــــر


پِیـکِ آخــــر


و دیــــدارِ آخــــر...!!!
یه دوست حقیقی مثل بارون نیست که بباره و قطع بشه

یه دوست حقیقی مثل هواست


اگرچه ممکنه ساکت باشه ولی همیشه کنارته...
این قاعده ی بازی است....
اگر دست دلتان رو شد که دوستش داری ...

باختنت حتمی است ...

مراقبِ آخرین جملهی آخرین دیدار باشید ؛

دردش زیاد است!
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺳﺖ

ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ! ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺭﺍﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﮑﺎﻥ


ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ

خــیــلــﮯ آرام و آهـسـتــﮧ مـــﮯ گــویــم :
בوسـتـ❤ــت בارم
صــבایـــم را مــﮯ شـنــوے (؟)
فــریاב نـمـــﮯ زنـــم چـــوטּ مــﮯ تـــرســم
مــرבم ایــטּ جــا رفــاقـــت
مــا را چـشــم بــزنــنــב(!)

هی خوب من....!




شرمنده ام که هنوز از دلتنگی ات نمرده ام



!!!