ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
چه رنجی است
زیبایی ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه زندگی آزار دهنده ای است تنها بودن
ببار ای اشک سیل آسا که یارم بر نمی گردد
در این دنیای تنهایی به ما یاور نمی گردد
هزاران بار جان دادم به عشقش روز و شب اما
دریغا خُلقِ بی مهرش به ما خوشتر نمی گردد.
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک دو دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار غربت باقی ست
تنها نشدی که درد تنها بکشی.
ﺭﺳﻮﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
با ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ
ﺣﺒﺴﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻻ‌ﺑﻪ ﻻ‌ﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻐﺾ
ﺍﺯ ﭘﯽ ﻫﺮ ﻧﻔﺲ
ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﻨﺪ
باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …
دیدن هر بامداد ، اتفاق ِ ساده ای نیست ...
خوشایند است و تکرار ناپذیر ؛
گنجشک ها بیخود شلوغش نمیکنند ...
اگه از کیفیت کسی که روش زوم کردیم راضی نیستیم ،
قبل از متاسف شدن واسه اون
یه کوچولو هم به فکر ارتقای لنزهای خودمون باشیم . . .
اب همیشه اتش را خاموش نمیکند.. برعکس, گاهی حتی یک قطره اب میتوند اتشی بزرگ به پا کند.
این را زمانی فهمیدم که قطره اشکی از چشمان عزیرم ریخت و من اتش گرفتم
به سلامتی اونایی که
هم دل دارن و هم معرفت
اما کسی رو ندارن
هـنـگامـی کـه در زنـدگی اوج مـیـگیـری ،
دوسـتـانـت مـی فـهمـند تـو چـه کسـی بـــودی !
امـا هـنگامـی کـه در زنـدگی بـه زمـین مـی خـوری ،
آنـوقـت تـو میـفهـمـی کـه دوستـانـت چـه کـسـانـی بـودنـد . . .