ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
می خندم . . . تا یادم بماند تظاهر بهترین کار است . . (:
چه خوب است آدما،
یک نفر رو هر روز دوست داشته باشند ..
نه هر روز یک نفر رو ..!!!
زندگی در اعماق عادت ها
هیچ فرقی با مرگ ندارد
تو مرده ای،
فقط معنای مرگ را نمی دانی!

رسول یونان
من دیگر توانِ خاطره ساختنم نیست
کفشت را که در خانه ی من درآوردی
مهمان خطابت نمی کنم..تو صاحب خانه ای..
نه اینکه اگر باز کفش به پا کنی..بروی
من می میرم... نه.!
اما فرقی با آن سالمند
اتاقِ شماره هفتِ خانه ی سالمندان
که هرروز با یک بغض که چرا باز صبح را دیده است ندارم ...

عادل دانتیسم
من نمی گویم هرگز نباید
در نگاه اول عاشق شد
اما اعتقاد دارم باید
برای بار دوم هم نگاه کرد.

*ویکتور هوگو
آنقدر
با خودم حرف می زنم
که سر خودم را می خورم
تبدیل می شوم
به زنی سر خورده
که تمام آدم ها از کنارش می گریزند

باور کن
من هم آنقدر رویاهای رنگی کشیده بودم
که مداد مشکی ام
هیچ وقت تراشیده نشد



من هم یک زنم
با وحشتی ازهردست
که برای نوازش کشیدم و
کشیده ای شد
سر به لاک برده و
از تمام دنیا رویم را برگردانده ام


هر شب
نبودنت را به آغوش مي كشم
و هرصبح
خاطره اي خيس را آويزان مي كنم
اشك هايم كه خشك شود
بوي دلتنگي بلند مي شود
و تنهايي
شبيه مردي كه به آنها گيره مي زند
مبادا
فراموشي بوزد...

هانيه محمدي
✘ بــیـشـتَـریـن ضَـربـه هــارو خــوبتًـریـن آدمــا میـخـورَن . . .
واسِـــه خــوبـیـاتــون حًــد بذاریـــن ✘
✘ تـــابـــــ تـــابـــــ عـبــاســے یــــاכش بـــפֿـــیــــــر اوלּ بــــازے ✘

✘ هـــر بـــار قــســـܢܢ مــیــــכاכܢܢ פֿــــــכا مــنـــــو نــنـــכازے ✘


✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘ امـــــا פــــالا ✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘


✘ تـــابـــــ تـــابـــــ عـبـــاســے פֿــــــכا פֿــسـتــــܢܢ از بــــازے ✘


✘ כنــیـــا چـقــــכ تــابــــܢܢ כاכ ڪـاشـڪــے مــنـــو بــنـــכازے ✘
نمیگҐ چی میگـלּ ، کے تو سرتـــ بود


یهو دستامو محکــҐ تر گرفتے


تو بودے همـﮧ ے دار و ندارҐ


چے شد هستیمو آخر سر گرفتے


توے قانوלּ احساســـҐ شدیدا


همیـלּ راهے کـﮧ تـــو میرے خلافـﮧ


حالا تنهـــا نشوלּ از مـــלּ همینـﮧ


دو سـﮧ تا آدرس و خطے کـﮧ offe


مطمئنـــҐ یـﮧ روز میفهمے با مـــלּ چـﮧ کردے


سر حرفتـــ باش عزیزҐ ، برنگردے


اگـﮧ برگردے میبینے


مـــלּ به گریـﮧ هاتــــ میخندҐ


در ایـــלּ خــونـﮧ که بازه


در قلبمو رو بـﮧ تـــو می بندҐ


بعد این همـﮧ زندگے باز تو باهاҐ سردے


خــدا لعنتتـــ کنـﮧ وابستــҐ کردے